نشریه‌ی الکترونیکی مؤسسه علمی فرهنگی امام هادی

  • ۰
  • ۰


مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری رحمه الله

بسم الله الرحمن الرحیم

 مجلس دوم


نمى دانم از این دو مصیبت عظیمه که یکى در جان خود ماست - یعنى مصیبت تدین، و آن مصیبتى است که دعای و لاتجعل مصیبتنا فى دیننا نسبت به او مستجاب نشده است - یا در مصیبت این ایام بگویم.

اول باید در مصیبت خودمان بگوئیم؛ چرا که آن صاحب مصیبت عظمى متحمل این همه مصائب نشده، مگر به جهت آنکه این مصیبت را از مردم دفع کند.

پس اول باید در این گفتگو نمود. در این مقام عرض مى کنم:

اللهم عظم بلائى، و افرط بى سوء حالى، و قصرت لى أعمالى، و قعدت بى اغلالى

یعنى: خداوندا، مصیبت من سنگین شده است در چند بابت.

چند دفعه مکرر مى کنم. هر قدر بتوانم مکرر مى کنم:

اللهم عظم بلائى. ما ربحت تجارتى و حسرت نفسى[1]

یعنى: خدایا، سرمایه اى که دادى، قدرى از آن رفته، و قدرى از آن باقى مانده. نه نفع برده ام، نه سودى تحصیل کرده ام، نه نفعى به چنگ آورده ام، نه نقدى که به بازار آخرت ببرم، و به او متاعى خریدارى کنم.

چه بازار؟ بازارى که در او جز نقد خالص قبول نکنند، و صرافش ماهر است. قلب قبول نمى کند.

نه در این دنیا - که متجر[2] اولیاء الله است[3]  - معامله اى که نفعى داشته باشد تحصیل کرده ام. نه فروش درستى، نه جنس درستى، نه نقد درستى!

نمى دانم فردا که مى روم، من که عامل بوده ام، و سرمایه به من داده، به خانه رب المال به چه رو بروم!

باز هم باید مکرر کنم: اللهم عظم بلائى؛ خدایا، دردم سنگین شد! تخم به من داده اى، مرا به مزرعه دنیا فرستاده اى اینجا را مزرعه آخرت قرار دادى. نه تخمى و نه شخصى، نه نسیم رحمتى، نه در جوانى زرع پیشکارى، نه در پیرى زرع پسکارى، نه صیفى، نه شتوى!

نمى دانم فردا که مى رویم وقت درو، چه درو مى کنیم؟

اللهم عظم بلائى بسیار باید بگویم . خدایا، دردم سنگین شده. در این دریاى سیاه دنیا افتاده ام، و در گرداب ها مبتلا شده ام. نه شناگرى کردم، نه به ساحلى رسیدم، نه به کشتى نجاتى نشستم!

نمى دانم این غرقاب ها که براى من مهیا شده، آخر آنها چه مى شود. در دریاى سیاه دنیا غرق شده. بعد باید در قبر غرق شوم. بعد در قیامت؛ از آن غرق آخر مى ترسم. آه ! آه !

اللهم عظم بلائى خدایا، دردم سنگین شده . الآن که اینجا هستم، خود را دست دشمن داده ام، نفس اماره دشمن است شیطان هم دشمن است. مطیع هر دو شده ام. مى ترسم بمانم بر این حالت، و از این دو دشمن منتقل به دشمن هاى بعد از این شوم .

این را بدان، با این حال وقتى که مى روى، ملک الموت دشمن است؛ چرا که او با دشمن خدا، دشمن است. ملکى که به قبرت مى برد، دشمن، زمین دشمن، نکیرین دشمن! پس از بیرون آمدن، ملائکه دشمن! دشمن بر دشمن تا - العیاذ بالله - مالک جهنم هم دشمن !

اللهم عظم بلائى . خدایا، دردم سنگین شده است . بلایم سنگین ! راه ها در پیش دارم، غریبم .

از این عالم که مى روم، در این راه هاى دور، نه آشنائى دارم، نه منزل، نه رفیق، نه توشه! نمى دانم منزلم کجا است؟ مى ترسم در آن عالم ، ویلان و سرگردان بى منزل بمانم . فکذلک در همه این عوالم .

اللهم عظم بلائى . خدایا، دردم سنگین شد. آتش هاى گناهان همه در وجودم شعله گرفته . این است که ملائکه وقت نماز مى گویند: قرموا الى نیرانکم التى أو قدتموها على ظهورکم[4]

برخیزید به سوى آتش هائى که افروخته اید در پشتهایتان ، و به نمازها، آن آتش ها را خاموش کنید.

مى ترسم این آتش ها بمانند. وقت احضار، آتش احتضار هم بیاید بر آنها افزوده شود. آتش قبر هم بیاید بالاى آنها. مى ترسم بماند تا آتش آخر کار هم بیاید بالاى آنها!

خلاصه، دردها سنگین است! این چند واهمه اى که گفتم، نمى دانم براى کدام یک از این ها گریه کنم . ولما منها أضج و أبکى[5]

اگر گریه ات مى آید، ان شاء الله براى رفع اینها ثمر دارد. و الا غصه هم بخورى ، خوب است . و اگر نه ، واهمه هم داشته باشى ، کارت به جائى مى رسد. والا خواهش دارم که لااقل بر این سخن ها نخندى . امیدوارم که حاضرین مجلس همه خوف داشته باشند، و کسانى که در دل هایشان بر این حرف ها مى خندند، موفق اینگونه مجالس نشوند.

واهمه دیگر از همه این ها برتر است.

گفتم: مى ترسم در تجارت خاسر باشم. زراعت سوخته باشم، غرق شده باشم، از ظلمات به ظلمات رفته باشم! اینها یکى یکى هستند. حالا مى ترسم همه اینها باشم!

مجملا، الآن واهمه دارها را یکى یکى ندا مى کنم؛ علاجى برایشان پیدا کرده ام:

اى خاسرین در تجارت ! اى کسانى که سرمایه را ضایع کرده اید، و از دست شما رفته است و نقد خالص ندارید و نداریم به بازار قیامت ببریم !

امروز، از زمین نجف ، ملک التجارى از راه مى گذرد، و بار سفر بسته جنس هاى مرغوب دارد. بناى تجارتى دارد.

اى خاسرین در تجارت ! بیائید برویم خود را به قافله او برسانیم ...

بلى ، آنچه از احادیث بر مى آید، عصر دوم محرم بود که وارد زمین کربلا شدند.

اى کسانى که غریبید، نمى دانید در این سفرها که مى روید کار شما به کجا خواهد کشید، مى ترسم راه گم کرده باشید! بیائید چاره اى براى شما دارم :

امروز، شهسوار غریبى ، از راه مى گذرد، و دلیل راه است . بیائید عقب او برویم !

اى غرق شده هاى دریاى سیاه دنیا! اى غریق هایى که مى ترسم از این غرق به آن غرق تا آخر به غرقاب آخر گرفتار شوید! امروز چاره داریم .

بدانید که امروز، صاحب کشتى نجات ، شراع برداشته مى رود، و لنگر مى اندازد در صحراى کربلا و کشتى او آنجا شکست مى خورد ولى باعث نجات عالمین است.

بیائید خود را به کشتى نجات او برسانیم .

کشتى نجات به سبب او، آب خیلى نمى خواهد. بر روى یک قطره هم جارى مى شود.

اى زراعت سوخته ها! اى کسانى که آمدید و زراعت نکردید، نه تخم و نه شخم ، نه زراعت صیفى دارید، نه شتوى ؛ و وقت درو کردن خائب و خاسرید! چاره داریم . زارعى از راه مى گذرد و نونهال ها همراه دارد، و مى خواهد برود درکربلا غرس کند.

بیائید همه با او همراه شده ، داخل بستان و گلستان او شویم . او کریم است . از ثمره ها و فواید بوستان او بهره مند شوید. اى مسافرین که سفر مى روید، و از این راه چاره ندارید؛ و اگر نروید، شما را مى برند؛ و آنجا نه خانه دارید، نه منزل . امروز صاحب مضیفى[6] از راه مى گذرد. مى خواهد برود کربلا. مضیفى ترتیب داده . خود را به مضیف برسانید.

از این بابت ها که گفتم - ان شاء الله - مصمم شدید بروید به این کشتى نجات ، با این قافله سالار، با این صاحب مضیف ، با این شهسوار.

نه گمان کنید این ها کنایه است، کل این مطالب حقیقت دارد، و مبنى بر واقع است.

در بعضى از غزوات شخصى خدمت ولایت مآب عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، کاش برادرم همراه ما بود! حضرت فرمود: آیا دل برادرت همراه ماست ؟ عرض کرد: بلى . قسم هم یاد کرد ظاهرا.[7]

فرمود: در این اردو حاضر شدند کسانى که هنوز در صلب پدرانشان مى باشند

یعنى چون دل ایشان با من است ، کأنه در این اردو حاضرند.

حالا مى گویم : بیائید برویم از این صحرا به او ملحق شویم ؛ تا به نجاتى و مرادى برسیم .

از این مقام گذشته ، شماها، نامه محبت به حضرت حسین (علیه السلام) نوشته اید. اهل کوفه نیستید که بى وفائى کنید. آن جناب از شما طلب یارى کرده است . البته بى وفائى نمى کنید، همراه او مى روید. مصمم شدید براى این راه ؟

از همین جا روح ها را در عالم سیر درآورید؛ چون که شما را به یارى طلبیده است . هر کس یاریش به قسمى است .

ان شاء الله ، در عالم حقیقت رفتیم تا رسیدیم خدمت آن حضرت . حال که رفتى ، ملاحظه کن حال آن حضرت را؛ چه مى بینى؟ خواهى دید:

مجموع این راه ها را، از کوفه تا قادسیه ، یا قطقطانیه ، مجموع را ابن زیاد سوار و لشکر واداشته؛ براى آن که مبادا کسى به یارى آن جناب برود. یا کسى از جانب آن حضرت به کوفه بیاید. ملاحظه حالش مى کنم. چه صفتى از صفاتش بگویم ؟

اشاره به مضمونى که حر بن یزید ریاحى (رضى الله عنه) نسبت به حالات و صفاتش گفته است مى کنم ، تو را کافى است، و بر غربت و کربت آن حضرت مطلع مى شوى .

تفصیل فقرات حر را در علامه مجلسی در بحارالانوار مى نویسد[8] ملخص آن این است :

این بنده صالح خدا را، به سوى دیار خود دعوت نمودید. چون شما را اجابت کرد، بر او از اطراف و جوانب احاطه کردید - تا اینکه مى گوید: - راه نفس را بر او تنگ کردید؛ که گویا مثل اسیر است در دست شما.

اینقدر کار بر آن حضرت تنگ گردید که گویا بر روى زمین جز زمین کربلا براى آن حضرت مأوایى نبود. از حرم جدش بیرونش کردند، قصد حرم خدا نمود. کار را بر او تنگ گرفتند؛ تا آنکه از آنجا که خانه امان است، امانش نداده، بیرونش کردند. منزل به منزل از دست دشمنان فرار نمود، آمد به کربلا. ملاحظه کن، مظلومى و مصیبت امامت را نبین. در اثناى راه، شخصى خدمت آن جناب رسید و عرض کرد: چنین و چنان بکن . گاهى عرض مى کرد: به یمن برو که آن جا شیعیان شما بسیارند. گاه عرض مى کرد: به فلان کوه برو منزل کن و پناه ببر.

بالاخره حضرت فرمودند: اى فلان، اگر به خانه مورچه بروم و منزل کنم، و پناه برم، دست از من بر نمى دارند[9]

گمان نکنى که مصیبت حضرت، همین مصیبت تیر و نیزه و خنجر بوده است. از مصائب عظیمه آن حضرت این بود که امر آن جناب به جائى رسیده و کشیده بود که در این راه که عبور مى کرد - با وفور جمعیت که ایام حج بود و مردم از آن عبور مى نمودند - اهل قافله ها از آن حضرت کناره مى کردند که مبادا گرفتار یاریش بشوند!

زهیر بن قین (رضى الله عنه) مى فرماید: ما جماعتى بودیم. در آن ایام مى آمدیم و از آن حضرت کناره مى جستیم. تا آنکه در منزلى بر سر چاهى منزل کردیم. مشغول به خوردن طعام بودیم که رسولى از جانب حضرت حسین (علیه السلام) آمد که: یا زهیر، ان أبا عبدالله یدعوک؛ حضرت ابى عبدالله تو را دعوت مى فرماید. ما لقمه ها را از دست خود افکندیم. کسى جواب رسول آن حضرت را نگفت.

زوجه زهیر از عقب پرده به صدا آمد که سبحان الله ! اى زهیر، فرزند رسول خدا تو را مى طلبد، و تو آن جناب را اجابت نمى کنى[10]

از آن جمله ، در این نواحى شخصى بود که او را عبید الله بن حر جعفى[11] مى گفتند. از بزرگان عرب بود. از کوفه بیرون آمده بود، و در نواحى شط منزل کرده بود. حضرت او را به یارى خود طلبید، اجابت نکرد.

پس آن حضرت فرمود: ما خود به منزل او مى رویم . آن حضرت به خیمه او تشریف بردند. فرمودند: اى مرد! تو گناه بسیار کرده اى بیا و یارى من کن تا کفاره گناهان تو شود.

عرض کرد: من مردى هستم صاحب مال و صاحب شرف و قبیله و عشیره، و نمى توانم از کوفه بیرون آیم که گرفتار نصرت جناب تو شوم. حال اسب مى دهم، نیزه مى دهم .

فرمود: مرا حاجتى به اسب و مال تو نیست . حال که یارى نمى کنى، پس از این صحرا برو که صداى استغاثه مرا نشنوى.[12]

خلاصه، کأنه می بینم: عربى آمد بر حضرت حسین (علیه السلام) گذشت - بر آن حضرت سلام نکرد - تا به حر رسید. نامه ابن زیاد را آورد به حر داد. نوشته بود:

أما بعد؛ فجعجع بالحسین حین یبلغک کتابى هذا، و یقدم علیک رسولى . و لا تنزله الا بالعراء فى غیر خضر و على غیر ماء؛ یعنى : اى حر، چون نامه من به تو رسید، کار را بر حسین تنگ بگیر. نگذار در آبادى منزل کند. در بیابان بى آب و آبادى او را فرود بیاور[13]

از این جهت بود که آن حضرت مى خواست در نینوا یا غاضریه، یا در شفیه منزل فرماید، و عیال را در دهى پناه دهد. آن جناب را نگذاشتند، و در کربلا دور از آبادى، فرود آوردند.

کأنه مى بینم آن جناب را، قدرى خاک آن زمین را برداشت، بوئید و فرمود: اینجا موضعى است که از اینجا بیرون نخواهیم رفت. اینجا محل فرود آمدن بارهاى ماست، و محل ریختن خون هاى ماست.[14]

انا لله و انا الیه راجعون.

و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون



[1] جملاتى از دعاى کمیل با مختصر تفاوت

[2] تجارتخانه

[3] نهج البلاغه ترجمه شهیدى  ص 384، حکمت 131.

[4] المحجه البیضاء 1/339.

[5] جمله اى از دعاى کمیل

[6] محل ضیافت - مهمانخانه .

[7] نهج البلاغه ترجمه شهیدى  ص 15، خطبه 12.

[8] بحار الانوار 45/10 - 11، چاپ اسلامیه ، تهران .

[9] همان ماءخذ 45/99.

[10] لهوف ابن طاووس  ص 132.

[11] در بحار الانوار نام او عبدالله بن حر حنفى  ضبط شده است.

[12] بحار الانوار 44/315.

[13] تاریخ طبرى  6/218 ذیل حوادث سال 61، تصحیح : صدقى جمیل العطار.

[14] لهوف ابن طاووس ص 139.