شفاعت؛ سایه سار رحمت (2)
1) سفقت پدرانه امام و نبی علیهم السلام در حق شیعیان
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
«وَ الضُّحَى (1) وَ اللَّیْلِ إِذَا سَجَى (2) مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مَا قَلَى (3) وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَى(4)»[1]
خداوند متعال، خطاب به پیامبر رحمت صلّی الله علیه وآله میفرماید: آخریت برای تو از دنیا بهتر است.
«وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى«
و خداوند به تو آنقدر خواهد داد، تا راضی شوی.
در این آیه تصریح شده که خداوند به پیامبر صلّی الله علیه وآله لطفی میکند تا راضی شود. و مهم این است که پیامبر راضی میشود.
آنچه خدا به پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله عطا میفرماید «حقّ شفاعت» است. مقام شفاعت برای تنها حبیب خدا یعنی پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله است. «تنها حبیب»، یعنی خدا هر که را دوست دارد به خاطر ایشان دوست دارد اما ایشان را به خاطر خودشان دوست دارد. مقام پیامبر اسلام مقامی فوق تصور ماست و به این خاطر خداوند به ایشان حق شفاعت میدهد و ایشان هم برای امت شفاعت میفرمایند تا راضی شوند.
طبق روایاتی که برخی را دیشب خواندیم، امت پیامبر، شیعیان برادر و اوصیای ایشان هستند و کسان دیگری که تحت ولای علی علیه السلام نباشند، امت پیامبر نیستند و پیامبر صلّی الله علیه وآله آنها را از امت خود نمیدانند.
حدیث امام رضا علیه السلام را خواندیم که:
«إنّ شفقة الرّسول علی أُمته شفقة الآباء علی الأولاد».
شفقت پیامبر صلّی الله علیه وآله بر امتش مانند شفقّت پدران بر فرزندان است.
بنابراین پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله هم مانندی پدری که برای بچههایش دلسوزی میکند و نمیتواند رنج و ضرر آنها را تحمل کند، چنین شأنی نسبت به امتشان دارند. امیرالمؤمنین علیه السلام هم وارث همین پیامبر هستند. ائمة دیگرمان هم همین طور. وجود مقدس امام عصر علیه السلام نیز همین طورند نسبت به ما.
هر قدر که گناه کنیم تا موقعی که پیوند ولایتمان با ایشان بریده نشود، فرزند ایشان هستیم و آنها همان شفقت را نسبت به ما دارند.
برای فهم این که این پیوند، چه پیوند عجیبی است مثالی میزنم. شاید تا به حال نفهمیده باشیم و حتی من نتوانسته باشم شفقت امام زمان علیه السلام به شیعه را درک کنم:
کسی از اصحاب امام سجاد علیه السلام نقل میکند که: «خدمت حضرت بودیم که یکی از اصحاب حضرت وارد شد. حضرت دیدند که صورت او گرفته است. پرسدند، چه شده؟ درد دل کرد و از گرفتاریهایش گفت و اینکه چهارصد دینار بدهی دارد و اهل و عیال دارد و قادر به اداره آنها نیست. حضرت شروع به گریستن شدیدی کردند که برای بقیه غیر منتظره بود. از سبب گریه حضرت پرسیدند.
فرمودند: «نمیدانید وقتی غم بزرگی وارد شود انسان گریه می کند؟ کدام غم و مصیبت بزرگتر از اینکه یک برادر مؤمن برادرش را گرفتار ببیند و نتواند رفع گرفتاری کند.»
( گاهی خداوند متعال بنا به حکمت هایی این گونه می پسندد که امکاناتی در اختیار ائمه علیهم السلام نباشد که نتوانند رفع حاجت کسی کنند، یعنی واقعا نداشته باشند. مثلاً اگر گدایی مراجعه کند واقعا ندارند بدهند. اگر بخواهند خداوند به آنها می دهد. مقامات ایشان به گونه ایست که، چیزی نیست که از خدا بخواهند و خداوند ندهد. ولی چون می دانند که گاهی خدا به این راضی است، آنها هم تقاضا نمی کنند.
یکی از حکمت هایی که خدا این عجز را برای ائمه می پسندد این است که مردم در حق ایشان غلو نکنند و قائل به الوهیّت ایشان نشوند. زیرا اگر هر کاری مردم خواستند ائمه انجام دهند، کم کم مردم قائل به الوهیّت ایشان می شوند، علیّ اللهی میشوند و یک عدهای هم این گونه شدند.)
این جا امام سجاد علیه السلام در شرایطی بودند که خداوند نمی خواست ایشان رفع گرفتاری کنند.
اما مقصود من آن «گریه» است که نشان می دهد حضرت چقدر ناراحت شدند. وقتی پدری بچه اش را گرفتار می بیند و نمی تواند برایش کاری کند، چه حالی پیدا می کند؟ صدها و هزارها مرتبه بالاتر از یک پدر معمولی را در نظر بگیرید، حال امام سجاد علیه السلام نسبت به صحابی شان، این بود.
گذشت... فردا به آن صحابی خبر دادند: «بیا که حالا اذن رفع حاجات تو را داده اند. دو قرص نان به او دادند و گفتند برو خدا با اینها تو را بی نیاز می کند.»
می گوید نان ها را گرفتم، آمدم و رسیدم به ماهی فروش. او تمام ماهی ها را فروخته بود جز یکی که نامرغوب بود. گفتم: یک نان می گیری، ماهی بدهی؟ مرد خوشحال شد و ماهی را داد و نان را گرفت. کمی جلوتر به نمک فروش رسیدم. [کار خدا را ببینید! می گوید:] به دلم افتاد نان را با نمک تعویض کنم. نان را دادم و نمک را گرفتم و پیش خانواده ام رفتم که منتظر بودند تا چیزی ببرم. شکم ماهی را که شکافتیم دیدیم در آن سکه های طلاست. فهمیدم که روزیمان چگونه آمده است. خوشحال بودیم و خدا را شاکر شدیم که ما را بی نیاز کرد. در زدند، ماهی فروش و نمک فروش آمدند و گفتند: «این نان هایی که تو دادی قابل خوردن نیست، نان ها و نمک ها و ماهی هم برای خودت.»
بلافاصله خادم امام علیه السلام آمد و گفت: «آقا پیغام دادند که نان ها را بده که فقط خودمان می توانیم از این نان ها استفاده کنیم (چون این نان ها بسیار سفت بود مثل سنگ) خدا شما را بی نیاز کرد نان های ما را بدهید.[2]»
این است رفتار امام زمان و محبّت خدا با یکی از شیعیان در گرفتاری اش.
امام رضا علیه السلام فرمودند:
«ما مِنْ أحَدٍ مِنْ شیعَتِنا یَمْرَضُ إِلّا مَرِضْنا لِمَرَضِه....»
هیچ یک از شیعیان ما مریض نمی شود مگر اینکه ما امامان به مرض او مریض می شویم.
معنای این چیست؟ اگر بخواهیم این را بفهمیم بهترین مثال، محبّت و دل نگرانی مادر است نسبت به فرزند کوچکش که بیمار می شود. شب بیمار می شود و در تب می سوزد. مادر چه حالی دارد؟ هرچه محبّت مادر نسبت به این فرزند بیشتر باشد، در این بیماری بیشتر بی تاب می شود. واقعاً بیمار می شود و به هم می ریزد.
محبّت مادر به فرزند کجا، محبّت امام زمان علیه السلام به ما کجا؟
امام هشتم علیه السلام فرمودند:
«الْإمامُ الْأنیسُ الرَّفیقُ وَ الْوالِدُ الشَّفیقُ وَ الْأخُ الشَّقیقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بالْوَلَدِ الصَّغیر[3]»
مونس همراه، پدر دلسوز، برادر فداکار مهربان، مادر نیکوکار نسبت به فرزند کوچکش؛ تمام این ها را جمع کنید تا ببینید محبّت امام علیه السلام نسبت به رعیتش چگونه است؟ باز هم تأکید می کنم ولو ما گنهکار باشیم، که هستیم، اما تا موقعی که این پیوند ولایت بریده نشود، آنها نسبت پدری و مادریشان را با ما دارند.
... وَ لا اغْتَمَّ اغْتَمَمْنا لِغَمِّه وَ لا یَفْرَحُ إِلّا فَرِحْنا لِفَرَحِه[4]»
او غمناک نمی شود مگر این که به غم او، غمناک می گردیم و شاد نمی شود اینکه به شادی او شاد می شویم.
این است رابطه امام علیه السلام با امتش!
2) رسول اکرم صلی الله علیه وآله و به گردن گرفتن گناه شیعیان
در ابتدای سوره فتح، خدا می فرماید:
«إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحًا مُبینًا لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ[5]»
خدای متعال می فرماید: ای پیامبر! ما برای تو فتح مبینی کردیم تا اینکه خدا گناهان گذشته ی دور و نزدیکت را ببخشد.
ظاهر آیه ی شریفه این است که پیامبر در صلح حدیبیّه از روی حکمت الهی با مشرمین صلح کردند، خیلی ها اعتراض کردند که: «مسلمانان با این صلح، ذلیل شدند.» خصوصاً دومی لعنت الله علیه خیلی به پیامبر صلی الله علیه وآله اعتراض کرد و رسماً با ایشان در افتاد. در صحیح بخاری هست که می گوید: «من شک نکردم در نبوت پیامبر مانند شکی که آن روز کردم در نبوت.»
خدا کاری کرد ـ صلحی که در ظاهر به نفع مشرکین بود و به ضرر مسلمانان ـ ورق برگشت. یعنی ظاهر این بود، ولی پیامبر صلی الله علیه وآله می دیدند ماوراء این ظاهر چه باطن و حقیقی نهفته است. سال ششم صلح حدیبیّه بود، طوری شد که در رمضان سال هشتم ایشان مکه را فتح کردند؛ بدون خون ریزی و آن چنان با شوکت و عزّت و عظمت وارد شدند که همه مقهور ایشان گشتند و ایشان به مشرکان فرمودند:
«اذْهَبوا فَأنْتُمُ الطُّلَقاء[6]»
همگی آزاد هستید. ما می توانیم شما را برده بگیریم ولی آزادید بروید. و این صفت «ابن الطّلیق» برای همین روی معاویه ماند. اباسفیان جزء طلقاء بود او هم شد «ابن الطّلیق.»
پیامبر در میان قومشان در مکه به قطع رحم و اختلاف متهم بودند، اما پس از فتح مکه گذشته ی ایشان جبران شد و ارادت مردم هم نسبت به ایشان بالا رفت و خدا برای ایشان جبران کرد. این ظاهر آیه است، اما آیه باطنی هم دارد. هر آیه ای ظاهری دارد و باطنی و شاید چند باطن.
درباره ی باطن آیه، امام هادی علیه السلام فرمودند:
«وَ أیُّ ذَنبٍ کانَ لِرَسولِ الله | مُتَقَدِّماً أوْ مُتَأخِّراً....
مگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چه گناهی داشتند؟
پس قصّه ی «ذنبک» چیست؟
.... وَ إنَّما حَمَلَه اللهُ ذُنوبَ شیعَةِ عَلیٍّ 7 مِمَّنْ مَضی مِنْهُمْ وَ بَقیَ ثُمَّ غَفَرَها لَه[7] »
خداوند گناهان شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام را،که امت پیامبرند، بر پشت ایشان بار کرده؛ یعنی پشت ایشان متحمّل گناهان شیعیان گشته و بعد خدا این گناهان را به گل روی رسول الله صلی الله علیه و آله بخشیده است.
خطای بچه در مدرسه؛ باعث می شود پدر را برای توضیح بخواهند. پدر نمی گوید به من ربطی ندارد بلکه می گوید: «ببخشید.» بچّه گناه می کند و پدر عذر خواهی می کند. اگر کسی بخواهد متعرّض بچه شود، پدر او را پشت خود گرفته و نمی گذارد؛ پس کار فرزند، منسوب به پدر است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز زیر بار گناهان شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام رفته اند.
مفّضل بن عمر، از اصحاب خاص امام صادق علیه السلام، می گوید: امام صادق علیه السلام به من همین مضمون را فرمودند. نکته ای بسیار زیبا دارد که:
«یا مُفَضَّلُ إنَّ رَسولُ الله | قالَ اللهُمَّ حَمِّلنی ذُنوبَ شیعَةِ أخی وَ أوْلادی الْأوصیاءِ ما تَقَدَّمَ مِنها وَ ما تَأخَّرَ إلی یَومِ القیامَة....
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خودشان از خدا خواستند که : «خدایا! گناهان گذشته ی دور و نزدیک شیعیان برادرم و اوصیایم را، تا قیامت بر من بار کن.»
خوب عنایت کنید این جمله برای ما بسیار تکان دهنده است و هرگاه انسان یادش می افتد خجالت می کشد.
.... وَ لا تَفْضَحْنی بَیْنَ النَّبین وَ المُرسَلینَ مِنْ شیعَتِنا....
«خدایا! مرا در روز قیامت به خاطر شیعیانم بین انبیاء و مرسلین مفتضح نکن و آبرویم را مبر.»
حضرت مشفقانه به خدا عرض می کنند: «اگر شیعیان بد کردند به عهده من است و من زیر با رفتم، اگر من شفاعت کردم شفاعتم را برنگردان.»
این لطف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، ولی وظیفه ما چیست؟ بدانیم اگر پشت پیامبرمان را با بار گناه سنگین کردیم آن وقت ایشان نگرانند که نکند آبرویشان روز قیامت، پیش انبیاء و مرسلین برود.
.... فَحَمَّلَهُ اللهُ إیّاها وَ غَفَرَ جَمیعِها....
«خدا این دعا را مستجاب کرد و این گناهان را بر دوش ایشان گذاشت.»
.... قالَ الْمُفَضَّلُ فَبَکَیْتُ بُکاءً طویلا....
مفضّل می گوید:« مفصّل گریستم. راستی چه پیامبری داریم و چه می کنیم ما!»
دیشب عرض کردم که امام صادق علیه السلام فرمودند:
«أما تَْعْلَمونَ أنَّ أعمالَکُمْ تُعْرَضُ عَلَیهِ رَأی فیها مَعصیَةً ساءَهُ ذلکَ فلا تَسوءُوا رَسولُ الله وَ سُرُّوهُ[8] »
پیامبر صلی الله علیه و آله را ناراحت نکنید او را خوشحال کنید. وقتی نامه ی عملتان برایشان عرضه می شود و می بینند و ناراحت می شوند. واقعاً ناراحت می شوند و بابت گناهان منِ شیعه می گریند، چون منسوب به ایشان هستم، چون محبّ امیرالمؤمنین علیه السلام هستم. ایشان نسبت به محبّ امیرالمؤمنین علیه السلام نمی توانند بی تفاوت باشند.
3) این را به «اصحاب رُخَص» مگویید!
.... وَ قُلْتُ یا سَیِّدی هذا بِفَضْلِ اللهِ عَلَیْنا فیکُمْ ....
«ای مولای من! این فضل خداست بر ما به خاطر شما»
.... قالَ الصّادِق 7 یا مُفَضَّلُ ما هُوَ إلّا أنْتَ وَ أمثالُک ....
فرمودند: «ای مفضل! می دانی این ها چه کسانی هستند که من گناهانشان را به عهده گرفتم؟ تو و امثال تو هستید.»
و بعد نکته ی جالبی فرمودند:
.... یا مُفَضَّلُ لا تُحَدِّثْ بِهذا الحَدیث أصْحابَ الرُّخَص مِنْ شیعَتِنا فَیَتَّکِلون عَلی هذا الْفَضْلِ وَ یَتْرُکونَ الْعَمَلَ فَلا یُغْنی عَنْهُمْ مِنَ اللهِ شَیْئاً ....
این حدیث را برای «اصحاب رُخَص» از شیعیان ما مخوان. رُخَص جمع رخصت است یعنی اجازه. برخی شیعیان، شیعه ی ما هستند ولی یک مشکل معرفتی دارند: این ها به خودشان در انجام برخی گناهان رخصت می دهند. در این نکته ی ظریف دقت کنید؛ رخصت می دهند یعنی چه؟
گاه من گناه می کنم ولی به خودم رخصت نمی دهم؛ یعنی به خودم نمی گویم «این یکی عیب ندارد!» «آن یکی گناه، عیبی ندارد!» بلکه هر گناهی کردم می گویم «غلط کردم»، توجیه اش نمی کنم و هیچ گناهی را هم استثناء نمی کنم. امّا گاه گناهی که می کنم می گویم: «من که آدم نکشتم! شراب که نخوردم! فحشا که نکردم! حالا غیبت کردم! اشکالی که ندارد!» اینجاست که به خودم رخصت و جواز داده ام.
اما روایت داریم:
«لا تنظر إلی صغر الخطیئة ولکن انظر إلی من عصیت»[9]
به کوچکی یک گناه در برابر گناه دیگر نگاه نکن، بلکه بنگر معصیت چه کسی را میکنی؟
اگر گناهان را با هم مقایسه کنیم، میشود صغیره و کبیره فرض کرد، ولی گناهان نسبت به خداوند است. ببینم نافرمانی چه کسی را میکنیم؟ اگر انسان حیاء داشته باشد، در پیشگاه الهی بابت گناهش آب میشود.
«رخصت» یعنی انسان حتی نسبت به انجام یک گناه هم به خودش اجازه بدهد. نگوییم «این یکی که عیبی ندارد!» اینجاست که شیطان میآید و موقعیت خطرناکی است. از همان گناهانی باید ترسید که کوچک میشماریم. انسان از همان جا ضربه میخورد؛
«فلا تسصغرنّ شیئاً من معصیته فربّما وافق سخطه وأنت لا تعلم»[10]
هیچ معصیتی را کوچک مشمار؛ شاید همان معصیتی که کوچک شمردی باعث شود خدا از تو ناراضی شود و خودت هم ندانی. میشود انسان را به خاطر یک معصیت جهنّمی کنند و خودش هم نفهمد.
حضرت فرمودند: «مفضل این حدیث را برای اصحاب رُخَص نقل نکن، مسئولی.» اسرار اهل بیت علیهم السلام را هر جایی و برای هر کسی نمیتوان گفت. اگر ما گفتیم که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله گناهان شیعیان را بر دوش گرفتهاند، خودشان هم خواستهاند و بعد هم شفاعت میکنند، ممکن است کسی خیال کند هر چه خواست میتواند انجام دهد، چون پیامبر صلّی الله علیه وآله بابت گناهش در پیشگاه الهی طلب مغفرت میکنند.
غافل از آنکه اصحاب رخص، مورد شفاعت قرار نمیگیرند.
خود امام صادق علیه السلام میفرمایند: «اگر این را بر آنها بخوانی، بر این فضل اتّکا میکنند و عمل را ترک میکنند؛ آن وقت چیزی دستشان را نمیگیرد، اشتباه میکنند.»
4) شفاعت برای «پسندیدگان» و «ترسیدگان»
این جا سطح مطلب بالا میرود:
... لأنّا کما قال الله تبارک و تعالی فینا: لا یشفعون إلاّ لمن ارتضی...
چون، ما همان گونه که خدا در بارهمان فرموده است، از کسانی هستیم که: شفاعت نمیکنند؛ مگر کسی را که مورد رضایت حق باشد...
(پیامبر صلّی الله علیه وآله در رأس شفیعان قرار دارند. تمام شفاعتها، منشعب از شفاعت پیامبر است. یعنی به قدری این عزیز پیش خدا بزرگ است که:
«ما من أحدٍ إلاّ یحتاج إلی شفاعة محمّد»[11]
در روز قیامت هیچ کس نیست مگر اینکه محتاج به شفاعت پیامبر صلّی الله علیه وآله است. انبیاء و مرسلین هم در قیامت محتاجند؛ البته نه برای نجات از دوزخ بلکه برای ترفیع درجه. پس شفاعت گاهی برای نجات از جهنم است و گاهی برای ترفیع درجه.
آنقدر وجود مقدس پیامبر صلّی الله علیه وآله پیش خدا عزیز است که در روز قیامت، احدی از شفاعت ایشان بینیاز نیست و هر که مقامی پیدا کند از برکت ایشان است. هر خیری که خدا هر جا نازل کرده و میکند به برکت ایشان است. ما پیامبرمان را نشناختهایم ایشان حبیب الله است تنها حبیب خداست و هر کس هم که محبوب خدا میشود به خاطر ایشان است. در حقّ معرفت پیامبرمان کم نگذاریم).
... لا یشفعون إلاّ لمن ارتضی...
آن وعده شفاعت که داده شود برای چه کسی است؟
فرمودهاند:
«فما معنی قول الله عزّوجلّ ولا یشفعون إلاّ لمن ارتضی، قال لا یشفعون إلاّ لمن ارتضی الله دینه»[12]
شفاعت نمیکنند مگر برای کسانی که خدا از دینش راضی باشد حال این دین چیست؟ توضیح دادم.
... وهم من خشیته مشفقون»[13]
شرط دیگرش در خود آیه هست، چه کسانی مشمول شفاعت پیامبر و ائمه علیهم السلام و مؤمنین هستند؟ شفاعت همین طور طولی میآید پایین. از پیامبر صلّی الله علیه وآله نشئت میگیرد. سرچشمه تمام خیرات و برکات این وجود مقدس است، سپس امیرالمؤمنین علیه السلام، صدیقة طاهره و ائمه علیهم السلام. در مرتبة پایینتر به مؤمنین و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام میرسد. یعنی هر شیعهای حق شفاعت پیدا میکند و این شفاعت از جانب پیامبر صلّی الله علیه وآله و امیرالمؤمنین علیه السلام است و به خاطر آنهاست، اما این شفاعت در مورد چه کسانی تحقق پیدا میکند؟
«برای کسانی که نگران هستند از خشیت خدا». چه طور انسان میتواند از خشیت خدا نگران باشد؟ کسی که طبق فرمایش امام علیه السلام از اصحاب رُخَص هست میتواند از خشیت خدا نگران باشد؟ فردی که نسبت به بعضی گناهان به خودش رخصت دهد دیگر نمیتواند جز افرادی قرار بگیرد که از خشیّت خدا نگرانند.
حاصل و نتیجه مطلبی که عرض کردم این است که اگر انسان نسبت به گناهانش نگرانی داشته باشد حالت خشیت دارد. کسی که خشیت دارد توبه میکند، تضرع میکند و مورد رضایت خدا واقع میشود. آن وقت تازه در زمره کسانی میآید که میتوانند مشمول شفاعت شوند.
5) خود را مستحقّ عقاب ببینیم!
در حدیث قدسی آمده است:
«من أذنب ذنباً صغیراً أو کبیراً وهو لا یعلم أنّ لی أن اعذبّه أو اعفوا عنه لا غفرت له ذلک الذّنب أبداً ومن أذنب ذنباً صغیراً أو کبیراً وهو یعلم أنّ لی أن اُعذبّه أو أعفو عنه عفوت عنه»[14]
هر کس گناهی مرتکب شود چه کوچک و چه بزرگ و به این قائل نباشد که حق من است عقابش کنم یا عفوش نمایم، چنین کسی، هیچ گاه مشمول غفران من نمیشود. اما کسی که این حق را به من میدهد و سرش را پایین میاندازد و شرم میکند، چنین کسی را عفو میکنم.
البته گناهها در مقایسه با هم کوچک و بزرگند و الا گناهان چون در پیشگاه خدا انجام میشوند همه تجرّی و بی حیاییاند، همه بزرگند، بزرگ است نباید فکر کنیم گناهی که کردهایم چیزی نیست، نباید دست کمشان بگیریم. گاه فکر میکنیم فقط کسی که آدم کشته گناه کار است. خیر، خدا باید به آدم رحم کند. خدا نکند خدا آدم را به حال خودش رها کند در این صورت من آدم هم میکشم هر جنایتی هم میکنم. این لطف خداست که نسبت به یک دسته گناهان عصمت نسبی دارم ولی این نباید باعث شود چشمم به روی زشتیهای خود بسته شود. هیچ کس نمیتوند به خودش بگوید من و این حرفها! خلی بزرگتر از ماها لغزیدهاند؛ امکان لغزیدن ما هم منتفی نیست. علی بن ابی حمزه بطائنی وکیل امام هفتم است. معمولاً چه کسی را وکیل میکنند؟ آدم فاسق را که وکیل نمیکنند. او مورد اعتمادشان بوده، وجوهات مبارک امام را از مردم میگرفته و به امام میرسانده. این آدم وقتی امام هفتم به زندان افتادند چندین سال ارتباط ظاهری با حضرت نداشت. پولها پیشش جمع شد و امام هم در همان زندان به شهادت رسیدند. پولها که جمع شد، شیطان وسوسهاش کرد که: اگر تو امامت فرزند امام هفتم، حضرت رضا رو قبول کنی باید پولها را به ایشان بدهی.
خدا که به انسان رحم نکند همین میشود. یک لحظه به خودش، او واگذار شد، منکر امامت امام هشتم شد تا پولها را بالا بکشد. وکیل مورد اعتماد امام، انکار امامت امام زمانش را کرد. این یعنی کفر. انکار امامت امام زمان یعنی بی دینی! با این رویکرد دیگر چیزی از دین نمیماند.
«من لا یعرف إمامه مات میتةً جاهلیّة»[15]
این بدبخت این طور شد. اگر خدا مرا هم به حال خودم واگذارد بدتر ازاین هستم. پس به خودمان مغرور نشویم. فکر نکنیم عزیز کرده امام زمانیم. همهاش خدا لطف کرده که دستی بر آتش خدمتگزاری داریم.
رسول مکرم صلّی الله علیه وآله در قنوت نمازشان زار میزند که:
«اللّهم ولا تکلنی إلی نفسی طرفة عین ابداّ»[16]
خدایا شکرت که ما را نگه داشتی و کاری کردی که ما در مسیر گناهان نیفتادیم. پایمان به برخی گناهان باز نشده. ضمن آنکه چه بسا خدا آن قاتل را ببخشد. پشیمان شده باشد و طلب مغفرت کرده باشد و خدا او را ببخشد ولی مرا به خاطر یک گناهی نبخشد.
لذاست که در وصف عاقل فرمودهاند: عاقل 10 ویژگی دارد.
ویژگی دهم این است که:
«... یری النّاس کلّهم خیراً منه وأنّه شرُّهم فی نفسه وهو تمام الأمر»[17]
عاقلان، خودشان را بدترین مردم میدانند. در مقایسه با همان که ظاهراً یک دسته امور را رعایت نمیکند. آن خانم بیحجاب است و این خانم محجّبه. اما این بانوی محجّبه نمیتواند خودش را بهتر بداند. میتواند حجاب داشتن و عفیف بودن را از بی حجابی او بهتر بداند و شکر کند که «الحمدلله من حجاب دارم» ولی در مجموع چه؟ از کجا معلوم؟ شاید آن زن بی حجاب یک ویژگی و صفت انسانی و خلق و خویی الهی دارد که منِ بد اخلاق ندارم. آن وقت چه سیار روزی او هدایت شود، روی محجّبه شود و من، بد اخلاق بمانم و با این بد اخلاقی بسوزم و دست آخر بابتش عقاب شوم. چه بسا به خاطر بد اخلاقیم، فشار قبر بی چارهام کند.
حساب و کتاب خدا دست ما نیست. نمیدانیم خدا چه کسی را میبخشد و چه کسی را نمیبخشد. نمیدنیم به چه کسی رحم میکند و به چه کسی رحم نمیکند. خلاصه اگر آدم بعضی گناهان را نمیکند نباید بابت آنها به خودش مغرور شود.
به روایت شریف برگردیم:
کسی که گناهی مرتکب شود؛ چه کوچک و چه بزرگ، ولی حواسش نباشد و قبول هم نداشته باشد که میتوانم بابت این گناه عذابش کنم یا ببخشمش؛ چنین کسی مشمول غفران من نمیشود.
هر گناهی که انسان میکند باید این اعتقاد را داشته باشد که خدا بابت همین یک گناه میتواند مرا عذاب کند.
مطلب خیلی ظریف است عنایت کنید من از اعماق دل معتقد شوم که بابت همین گناه ممکن است خدا مرا به جهنم ببرد. گاه غافلانه در اعماق دل به خود میگوییم: «من و جهنم؟! مرا که جهنمی نمیکنند!» این روحیه، غفران الهیرا در پی ندارد.
اگر کسی معتقد نباشد که خدا بابت همین یک گناه ممکن است او را ببخشد یا عذاب کند؛ خدای متعال در حدیث قدسی میفرماید: من هرگز این گناهش را نمیبخشم.
آن گناهی خطرناکتر است که من فکر کنم «نه»؛ دیگر خدا بابت این که مرا عذاب نمیکند!»
اما اگر ین اعتقادم درست شد (اعتقاد کاملا قلبی است) غفران هم در پی میآید، آن وقت سر کجا میکنم و میگویم: «خدایا! هر کاری بخواهی میتوانی با من بکنی، حقّم است اگر عقابم کنی. این طور نیست که بگویم نه حقم نیست. من یک غلطی کردم اگر مرا ابد الدهر در جهنم سوزانی حّقم است. اما حالا بیا و از سر فضلت بگذر!» این اعتقاد و گفتار، نجات بخش است.
گاه میپرسند: «ما که یک گناه محدود کردیم پس چرا ابد الدهر عذاب شویم؟»
جواب این است که: «بنگر معصیت چه کسی را کردهای! در برابر خدای نامحدود بی حیایی و سرکشی کردهای! گناه کسی را کردهای که بینهایت است، بینهایت نعمت به تو داده پس تو با یک گناه، کفران بی نهایت را کردهای. ببین با که در افتادهای؟ ببین به که دهن کجی کردهای؟ هر چه عظمت او بیشتر گناه تو بزرگتر».
به هر طریق خداود میفرماید: اگر گناهی کرد در حالی که میداند من میتوانم عذابش کنم یا ببخشم؛ آن وقت من چنین کسی را میبخشم.
ریشه قضیه اینهاست این را باید درست کرد. این اعتقاد را باید صاف کرد. بین خود و خدا مناجات کنیم که: «خدایا! تو خدایی و من مقصر! تمام عمرم هم طاعت تو را کنم شکر یک نعمت به ظاهر کوچکت را هم ادا نکردم. هیچ کس نمیتواند ادعا کند شکر نعمتت را کرده است. حالا بیا و با آقائیت بگذر از من!»
روز قیامت بنده را میآورند و میگویند: این گناهان توست؟
بله
جبرانشان کردهای؟
سرش را پایین می اندازد.
که میتواند ادعا کند گناهانش را جبران کرده است؟ اگر هم توبه کردهایم شرایطی را که امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه بیان کردند، دارد؟ که اگر من لذّت معصیت را چشیدم و این لذّت، گوشت به بدنم آورده. باید به قدری غصة این گناه را بخورم که گوشت بدنم آب شود.
این یکی از آن شرایط است[18] که میتواند بگوید من مستحق مغفرت هستم؟ ما استحقاقی نداریم همهاش لطف خداست. اگر با این استغفارهای ما، خدا ببخشدمان این لطف خداست؛ فقط به خاطر پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله است که خدا استغفار را راحت گرفته است به طوری که اگر کسی فقط پشیمان بشود از او میپذیرند:
«کفی بالنّدم توبة»[19]
خدا به خاطر لطف و عنایتی که به پیامبر اسلام دارد با امّتش این طور رفتار میکند.
حق الناس سر جای خودش؛ آن باید ادا شود! اگر من پشیمان شدم که مال مردم را خوردم باید پس دهم. پشیمانی صرف، دِین مردم را برطرف نمیکند. بحث، بحث حق الله است.
به هر روی اصل قصه این است که من بابت گناهانم، خودم را مستحق عذاب الهی ببینم. روز قیامت، روز شرمندگی است.
6) کفران نعمتها: گناه نابخشودنی
حالا گناهان هیچ. این همه خدا به من و تو نعمت داد شکر کدام را ادا کردیم؟
«نعمة لا تشکر کسیئة لا تغفر»[20]
نعمتی که شکرش ادا نشود مانند گناهی است که آمرزیده نشود که میتواند سینه را جلو دهد و مدعی شود که خدایا من شکر نعماتت را کردم؟ و الله نمیتوانیم بگوییم حقّ حتی یک نعمت را ادا کردیم.
به موسی خطاب شد که موسی حق شکر مرا ادا کن. موسی عرض کرد: چگونه حقّ شکرت را ادا کنم؟؛ در حالی که من هر کاری کنم و هر شکری بر جا آورم باز این یک نعمت جدیدی است که باید، شکر آن را برمیآورم. این طور است که من هر شکر را به جا آوردم بیشتر مدیون میشوم».[21]
هر شکری را که به جا آوریم بیشتر مدیون میشویم. چطور میتوانیم حق شکر نعمت تو را ادا کنیم در حالی که هر «شکر»، خود نعمت جدیدی است که باز شکر میخواهد. لذا هیچ گاه نمیتوانیم حق شکر خدا را ادا کنیم.
جواب آمد به حضرت موسی علیه السلام: الان که به این نتیجه رسیدی شکر مرا ادا کردی چون فهمیدی که توفیق همان شکر هم از من است:
«یا موسی الآن شکرتنی حین علمت أنّ ذلک منّی»
حالا که فهمیدی نمیتوانی حق شکرم را ادا کنی و همان شکر را هم نعمت من دانستی؛ همین را به عنوان ادای حق نعمت و شکر خود میپذیرم. ما باید به این نقطه برسیم. باید بنده خدا باشیم. لبّ و مغر بندگی همین است که «خدایا! هر چند ما طاعتی میکنیم و سعی داریم که گناهی نکنیم اما باز ما عبدیم و بابت هر یک معصیت میتوانی عذابمان کنی، لطفت اگر شامل حال ما شود ممنونت هستیم».
حدیثی که خواندیم پیامش همین بود.
یک بار دیگر حدیث شرف را بخوانیم ان شاء الله بتوانیم حقش را ادا کنیم:
«من أذنب ذنباً صغیراً أو کبیراً وهو لا یعلم أنّ لی أن اعذبّه أو اعفوا عنه لا غفرت له ذلک الذّنب أبداً ومن أذنب ذنباً صغیراً أو کبیراً وهو یعلم أنّ لی أن اُعذبّه أو أعفو عنه عفوت عنه»[22]
هر کس گناهی مرتکب شود چه کوچک و چه بزرگ و به این قائل نباشد که حق من است عقابش کنم یا عفوش نمایم، چنین کسی، هیچ گاه مشمول غفران من نمیشود. اما کسی که این حق را به من میدهد و سرش را پایین میاندازد و شرم میکند، چنین کسی را عفو میکنم.
کار دست خداست. در عمق دلم فکر نکنم «نه دیگر! مرا که نباید جهنم ببرند! مگر من چه کردهام!؟» گاه انسان این را به زبان هم نمیگوید. در زبان تواضع دارد اما دلش زبانش را تصدیق نمیکند. چون خودش را با آن جنایتکاران حرفهای دنیا مقایسه میکند و میگوید معترضان معتقد است: «در قیاس با آنها من که کاری نکردهام!»
آخر لطف هایی که خدا به تو کرده به آن جنایتکار حرفهای هم کرده؟ این را هم حساب کنیم. از اول که خود را شناختیم دیدیم شیعة امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم. این چه نعمتی است؟ به آن جانی های کافر یا وهابی هم چنین لطف هایی شده؟ من دارم خودم را با آنها مقایسه میکنم؟ پیامبر این همه لطف به ما کرده، طبعاً از ما هم توقعی دارند که از آنها ندارن. هزار توقع از ما دارند، یکی اش را از آنها ندارند.
«رحم الله امراء عرف قدره»[23]
بشناسیم قدر خودمان را. بدانیم خدا چه لطفی کرده و ما داریم چه میکنیم؟ اگر معتقد نباشیم که خدا حق دارد بابت معاصی عذابمان کند یا ببخشدمان؛ هرگز مورد بخشش واقع نمیشویم. ولی اگر به واقعیت معتقد باشیم آن وقت میبخشد.
باز هم عرض میکنیم این ها نیست مگر لطفی که خدا در حق حبیبش و اوصیای حبیبش دارد. اگر این امّت، «امّت مرحومه» نامیده شده به خاطر آنست که پیامبرشان «رحمة للعالمین» نامیده شدند و شیعیان امیرالمؤمنین را دوست دارند.
7) نمونهای از پیوستگی عاطفی اهل بیت علیهم السلام با شیعیانشان
این قصه را هم عرض کنیم. ان شاء الله ارادتمان به امام زمانمان بیشتر شود. عرض هم تمام، اگر خدا توفیق داد فردا شب این بحث را جلو میبریم. شخصی است به نام «بشار» در زمان امام صادق علیه السلام در کوفه میگوید: می آمدم که به محضر امام صادق مشرف شوم. دیدم مأموران حکومتی زنی را گرفته اند و دارند می زنند. زنی بود محترم و محجّبه. دارد میگوید: «المستغاث بالله ورسوله». او را می زنند و می برند به زندان دار الاماره. بسیار ناراحت شدم، پرسیدم جرم او چیست؟ گفتند: این زمین خورد و بلند گفت: «لعن الله ظالمیک یا فاطمۀ سلام الله علیها».
آنها هم دیدند که او دارد خلفا را لعنت می کند. او را گرفتند و زدند.
خدمت حضرت رسیدم، ایشان خرما می خوردند، گفتند: «بشار بیا جلو، خرما بخور!» گفتم: «آقا! نمی توانم، چیزی در راه دیده ام که ناراحتم کرده است.» فرمودند: «چه دیدی؟» نگفتم. اصرار کردند: «بیا بخور!» باز نخوردم. فرمودند: «به حقّی که من بر تو دارم بیا خرما بخور». رفتم جلو خرمایی خوردم. آقا فرمودند: چه دیدی؟ تعریف کردم.
تا گفتم، دیدم حضرت شروع به گریه شدید کردند. محاسنشان خیس شد و لباسشان هم خیس شد. گفتم: «عجب!» اگر بشار از دین مظلومیت شیعه این طوری شد، امام صادق علیه السلام هم باید چنین شوند.
دیگر نتوانستند خرما بخورند. گفتند: «بشار! برویم مسجد سهله تا برای آن زن دعا کنیم»
شفقت اما را بر امت ببیند. این مثال خوبی است.
می گوید رفتیم مسجد سهله امام 2 رکعت نماز خواندند و در سجده دعاهایی کردند که نفهمیدم و فقط صداهای گریه شان را می شنیدم. سپس بعد از سجده فرمودند: «آن را آزاد کردند، برو خبر بیار». آزادی او را از خدا خواسته بودند.
رفتم بیرون، دیدم ماموران دولتی هستند. گفتم: «چه خبر است؟» گفتند: «زن آزاد شد. امیر از او حلالیت طلبید و 200 درهم نیز به او داد که او قبول نکرد». زود رفتم خبر را به امام دادم. حضرت دوباره گریستند فرمودند: «او پول را نگرفت در حالیکه والله محتاج بود».
دست در جیب کردند و هفت دینار طلا دادند. به من گفتند: «می روی در خانۀ این زن، سلام مرا می رسانی و این 7 دینار را هدیه از سوی من به او می دهی».
رفتم. در زدم، گفتم: «آقایت سلام به تو رساند». گفت: «رسات می گویی؟! و به قدی گریست که افتاد؛ از ذوق اینکه امامش به او سلام رسانده است. صبر کردم به حال آمد. گفتم: «این هدیه را هم داده اند». پذیرفت و گفت: «به ایشان بگو من کسی را آبرومندتر از شما پیش خدا ندارم؛ دعا کنید تا خداوند مرا ببخشد. چون دعای ایشان مستجاب است». رفتم خدمت حضت و خبر را رساندم. حضرت برای بار سوم گریستند و برای آن زن دعا کردند.
وقتی این حالات امام را دیدم گفتم:
«لیت شعری متی اری فرج آل محمد علیهم السلام»[24]
ای کاش می دانستم کی فرج اهل بیت علیهم السلام را می بینم که این مظلومیت ها به سر آید.
اگر ما گناهی کنیم اهل بیت علیهم السلام برایمان ناراحت می شوند و دعایمان می کنند. اما ما چه می کنیم؟ نکند کاری کنیم که امام زمان عزیز و پیامبرمان را از خود برنجانیم.
خدایا به ما توفیق ده به جای اینکه اماممان را آزرده کنیم، روز به روز ایشان را با اعمالمان دلشاد و خوشنود کنیم.
8) یادی از مصیبت امام حسن مجتبی علیه السلام
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: وقتی که امام حسن علیه السلام کوچک بودند در حضور پیامبر مثل بچه ها بازی می کردند.
«وإنّی لمّا نظرت إلیه تذکّرت ما یجری علیه من الذلّ بعدی...
هرگاه نگاهم به این میوه دلم می افتد یاد خواری ای می افتم که به او تحصیل می کنند. آن وقتی که از دست مسلمان ها این فرزندم گرفتار می شود به نظرم می آید.
ناجوان مردها می آمدند و به امام مجتبی می گفتند: «یا مذلّ المومنین» این زخم زبان ها جگر حضرت را می خراشید.
فلا یزال الأمر به حتّی یقتل السّم ظلماً وعدواناً...
در این حال هستند تا اینکه با سم به شهادت می رسند؛ از روی ظلم و دشمنی
فعند ذلک تبکی الملائکۀ و السّبع الشّداد لموته ویبکیه کلّ شیء حتّی الطّیر فی جوّ السماء ولاحیتان فی جوف الماء...
ملائک و حتی پرندگان و ماهیان در میان آب برای او می گریند.
فمن بکاه لم تعم عینه یوم تعمی العیون ومن حزن علیه لم یحزن قلبه یوم تحزن القلوب ومن زاره فی بقیعه ثبتت قدمه عل الصّراط یوم تزلّ فیه الاقدام»[25]
هر که بر او بگرید روز قیامت چشمش کور نمی ماند و هر که بر او محزون بشود در روز حزن بزرگ دلها، شادمان خواهد بود و هر کس او را در بقیع زیارت کند خدا قدمش را بر صراط ثابت می کند؛ در آن روزی که قدم ها لرزان و لغزان است.
خود امام مجتبی علیه السلام فرمودند:
«إنّی أموت بالسمّ کما مات رسول الله صلی الله علیه وآله...
من مانند جدم مسمومانه به شهادت می رسم و جعده به دستور معاویه با من چنین می کند.
... فغدر بها معاویۀ ولم یف لها بما عاهد علیه»[26]
معاویه او را فریب می دهد و به او وعده ای می دهد که به آن عمل نمی کند. حال حضرت آن سم را خوردند:
«دخل الحسین بن علی علیه السلام علی أخیه الحسین بن علی علیه السلام فی مرضه الّذی توفّی فیه ...
امام حسین علیه السلام بر بالین برادر حاضر شدند.
فقال له کیف تجدک یا أخی قال أجدنی فی أوّل یوم من أیّام الآخرۀ وآخر یوم من أیّام الدّنیا واعلم أنّی لا أسبق أجلی...
عرض کردند: «برادر جان! شما را در چه حالی می بینم؟ فرمودند: «من در روز اول ایام آخرتم و روز آخر دنیا هستم و من از اجلم سبقت نمی گیرم»
وإنّی وارد علی أبی وجدّی علیهم السلام علی کره منّی لفراقک وفراق إخوتک وفراق الأحبّۀ...
بر پدر و جدم وارد می شوم در حالی که از فراق تو و برادران و دوستانم ناخشنودم...
وأستغفر الله من مقالتی هذه وأتوب إلیه بل علی محبّۀ منّی للقاء رسول الله صلی الله علیه وآله وأمیرالمومین علیّ بن ابی طالب علیه السلام وأمّی فاطمۀ وحمزۀ وجعفر....
از این گفتارم استغفار می کنم، بلکه شادمانم به لقاء جدم، پدر و مادرم و حمزه و جعفر علیهم السلام.
بعد وصیت می کنند به برادر، به توحید اقرار می کنند، بعد سفارش خانواده شان را می کنند و بعد:
وإن تدفنّی مع رسول الله صلّی الله علیه وآله فأنّی أحقّ به وببینه ممّن أدخل بیته بغیر إذنه ولا کتاب جاءهم من بعده قال الله فیما انزله علی نبیّه صلِی الله علیه وآله فی کتابه: «یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی إلا أن یوذن لکم»[27] فو الله ما أذن لهم فی الدّخول علیه فی حیاته بغیر إذنه ولا جاءهم الأذن فی ذلک من بعد وفاته ونحن مأذون لنا فی التّصرف فیما ورثناه من بعده.
مرا کنار جدم دفن کن که از هر کسی به او و خانه اش سزاوارتر هستم. سزاوارترم از کسانی که بدون اذن ایشان در خانه شان دفن شدند؛ در حالیکه خدا می فرماید: «ای مومنان! به خانه نبوی وارد نشوید مگر اینکه اذن داشته باشید». به خدا که اینها نه در زمان حیات پیامبر اذن ورود داشتند و نه پس از وفات رسول اکرم صلی الله علیه واله به آنها اذن داده شد. ان در حالیست که میراث دار واقعی او ماییم و ما اجازه داریم که در ارث پدریمان تصرف کنیم.
فإن أبت علیک الامرأۀ فانشدک الله بالقرابۀ التی قرب الله عزّوجلّ منک...
ولی اگر آن زن از دفن شدن من در جانب جدمام, ابا کرد قسم می دهم تو را به خاطر قرابتی که به پیامبر صلی الله علیه و آله داریم...
أن تهریق فیّ محجمۀ من دمٍ حتّی نلقی رسول الله صلی الله علیه وآله فنختصم إلیه ونخبره بما کان من الناس إلینا بعده...
مبادا به اندازه خون حجامت خونی بریزی تا اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله را ملاقات کنم و شکایت اینها را نزد پیامبر صلی الله علیه وآله ببرم و او را خبر دهم که مردم با ما چه کردند.
سپس ازدنیا رفتند.
ابن عباس می گوید: وقتی امام مجتبی فوت کردند امام حسین مرا صدا زدند که پسر عمویتان را غسل کنید، غسل کردیم و کفن کردیم تا نماز خواندیم در مسجد النبی.
امام حسین فرمودند: در بیت رسول الله را باز کنید.
همان موقع دیدیم مروان بن حکم آمد، یک عده از غداره بندهای اموری آمدند، بعد عایشه با چهل سوار آمد. این اشقیا آمدند و مانع دفن پاره تن رسول الله در کنار ایشان شدند...»[28]
[1]. ضحی: 1 تا 4.
[2] امالی صدوق / ص457
[3] کافی ج 1 / ص 198
[4] بحارالانوار ج 68 / ص168
[5] فتح / 2و1
[6] کافی ج 3 / ص512
[7] بحارالانوار ج24 / ص273 / باب63
[8] کافی ج1 / ص219
[9]. بحارالأنوار، ج 74، ص 78.
[10]. بحارالأنوار، ج 69، ص 274، باب 37.
[11]. بحارالأنوار، ج 8، ص 48، باب 21.
[12]. بحارالأنوار، ج 8، ص 34، باب 21.
[13]. بحارالأنوار، ج 8، ص 34، باب 21 ـ آیه شریفه: انبیاء: 28.
[14]. بحارالأنوار، ج 73، ص 348، باب 137.
[15]. کافی، ج 1، ص 377.
[16]. بحارالأنوار، ج 16، ص 217.
[17]. الکافی، ج 1، ص 17.
[18]. ... والخامس أن تعمد إلی اللّحم الّذی نبت علی السّحت فتذیبه بالأحزان حتّی تلصق الجلد بالعظم وینشأ بینهما لحم جدیدٌ والسّادس أن تذیق الجسم ألم الطّاعة کما أذقنه حلاوة المعصیة ... .
[19]. کافی، ج 2، ص 426.
[20]. غرر الحکم، ح 6212.
[21]. کافی، ج 2، ص 98.
[22]. بحارالأنوار، ج 73، ص 348، باب 137.
[23]. غرر الحکم، ح 4666.
[24]. بحارالأنوار, ج 47، ص 381، باب 11.
[25]. بحارالأنوار، ح 28، ص 37، باب 2 به نقل از امالی صدوق.
[26]. بحارالأنوار, ج 44، ص 153، باب 22.
[27]. احزاب: 53.
[28]. بحارالأنوار، ج 44، ص 151، باب 22 به نقل از امالی طوسی.