امام اساس توحید، تفصیل قرآن و بسط دعوت رسول به همه مراتب توحید
خدای متعال در آیات ابتدایی سوره مبارکه هود می فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الر کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیرٍ ، أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیر» با توجه به این بیان قرآن کریم، آیات قرآن دو مرحله دارند.
یکی مرحله إحکام (ایات محکم)و دیگری مرحله تفصیل.
هر دو مرحله هم از محضر خدای متعال حکیم و خبیر نازل می شود و حکمت و علم خدای متعال در سراسر قرآن حضور و ظهور دارد.
بازگشت همه انذارها و تبشیر های قرآن به انذار از شرک و بشارت به توحید
«أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیر» یعنی من از جانب او، برای شما و با دو مأموریت مبعوث شده ام که هر دوی آنها به نفع شماست. یکی انذار و دیگری تبشیر.
چنان که در آیه آخر سوره کهف نیز می فرماید که: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا» همه کارهای این پیامبر از طرف خدای متعال است.
ظاهرا مراد از مرحله «اِحکام» (که در همه آیات قرآن وجود دارد) همان نکته ای است که در صدر آیه دوم سوره هود آمده است که «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»؛ ادامه آیه نیز بیانِ همین امر محکم است که به تفصیل ذکر می شود. همه انذارها، انذار از پرستیدن غیر خداست که منشأ همه رنج هاست. آخر این رنج نیز جهنم و خلود در عذاب است. همه بشارت ها هم بشارت به پرستش خدای متعال و توحید است.
همه تهدیدها و بشارت های قرآن تهدید و بشارت از عاقبت همین کفر و توحید است.
خدای متعال در سوره ذاریات می فرماید: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ * وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ»(50 و 51) من از طرف خدای متعال آمده ام و حرف روشنی دارم که به نفع خود شماست و آن این است که «به سوی خدای متعال فرار کنید که خطر در تعقیب شما است».
در سوره ذاریات پس از بیان سرنوشت اقوامی که به شرک و عقوبات الهی دچار شدند، این آیات ذکر شده است. برخی گفته اند که مقصوداز ففرّوا، فرار از گناه و تعلقات است به سمت خدای متعال. اما ظاهرا همان طور که علامه طباطبایی فرموده اند درست تر این است که مقصود، فرار از همان آلهه ای است که در آیه 51 به آن اشاره شده است. یعنی اگر از این آلهه فرار نکنید به رنج مبتلا می شوید.
ممکن است این بیان، خطاب به مؤمنین نیز باشد. اگرچه مومنین به برکت همراهی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از شرک جلی خلاص شده اند اما آنها هم ممکن است به شرک خفی که البته قابل بخشش است مبتلا شوند و به خاطر همین شرک از قرب و اخلاص و توحید دور بمانند.
اما غیر مومنینی که با حضرت همراهی کرده اند، از هر راهی که رفته باشند به توحید نمی رسند. لذا ما یک راه بیشتر نداریم و آن وحی است و وحی است و وحی. نه اینکه سه راه باشد: وحی و فلسفه و عرفان. البته در این وحی بعضی فرامین عقلی است و بعضی فرامین به مشاهده و رسیدن به علم الیقین و حق الیقین و ... اما آنها هم مستقل از وحی قابل سلوک و اعتماد نیستند. فقط باید دنبال نبی اکرم رفت تا به توحید رسید.
فراگیری دعوت رسول نسبت به همه مقامات توحیدی
همه دستورات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در نجات از شرک جلی خلاصه نمی شود بلکه تفصیل دارد. آنچه به ایشان داده اند فوق این امر است و شامل همه مقامات توحید است.
آنچه به ایشان داده اند توحیدی است که همه را به مقامات قرب خدای متعال می رساند. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»(کهف/110) او حامل چنین توحیدی است و می خواهد همه عالم را به این توحید برساند. لذا اگر کسی این مطلب را دریافت امیدوار به لقاء رب می شود و می فهمد که راه توحید و لقاء الله باز است و با این پیامبر می توان امیدوار رسیدن به توحید و اخلاص و ... بود. و الا اگر این پیامبر نباشد همه راههای دیگر بسته است و راهها و منازلی که دیگران ترسیم کرده اند نرفتنی و غیرقابل سلوک است. حال کسی که به این امیدواری می رسد باید دو کار انجام دهد. یکی اینکه یک عمل صالح خاصی را به جا بیاورد که معرفت ائمه (علیهم السلام) است و دیگر اینکه شرک در عبادت نداشته باشد. مراد از شرک در عبادت نیز چنانکه در روایات آمده است شرک خفی است که مانع لقاءالله است.
اگر این دو اقدام را انجام داددید، پیامبر اکرم «لقاء الله» را به شما عطا می کند. لذا ما در همراهی حضرت هنوز در اول راهیم. همراهی با ایشان خیلی لطیف و دعوت ایشان خیلی گسترده است.
امام، اساس توحید و توحید همه موحدین شعاعی از نور امام
حال این توحید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن دعوت می کنند، چیست؟ کسی که حقیقت توحید و عبادت را مستقیما از خدای متعال گرفته است پیامبر اکرم و اهل بیت اند. (علیهم السلام) توحید و معرفت و عبودیت، رزق پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است و دیگران باید از ایشان بگیرند و هر کس از غیر پیامبر اکرم بگیرد به توحید نمی رسد. در همین راستاست روایت نورانی که در کافی شریف است که می فرماید: «نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِی لَا یُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِیلِ مَعْرِفَتِنَا وَ ... إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَکِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَایَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَیْنَا غَیْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ حَیْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُیُونٍ کَدِرَةٍ یُفْرَغُ بَعْضُهَا فِی بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَیْنَا إِلَى عُیُونٍ صَافِیَةٍ تَجْرِی بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»[1]
انبیاء و ملائکه هم توحید را از ایشان درس گرفته اند. پس خدای متعال با اینکه می توانست، توحید را مستقیما به کسی عطا نکرده بلکه باید از باب اهل بیت (علیهم السلام) وارد شد و در سُبل ایشان سلوک کرد تا به صراط و با طیّ صراط به وجه الله که باطن امام است برسیم. خدای متعال توحید را مستقل از امام قرار نداده است «وَ لَکِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ». اول و آخر توحید دست ایشان است.
توحید مؤمن، شعاعی از توحید امام است، نه اینکه امام علت معدّ باشد تا خدای متعال مستقلا و مستقیما به کسی توحید را عطا کند. بلکه شعاعی از عبودیت حضرت است که در متولیانش ظاهر می شود و او را به توحید و بندگی می رساند. جنود عقل به امام داده شده است و دیگران به اندازه تحمل ولایت امام و تبری از دشمنانش، در این مسیر موفق می شوند و به همان اندازه، جنود عقل در آنها ظاهر شود. اشکال کار ابلیس در این بود که می خواست توحید را مستقلا از خدای متعال بگیرد.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شجره توحید است که خدای متعال در قرآن آورده است. «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء»(ابراهیم/24) این شجره طیبه، شجره توحید است که ریشه اش ثابت است و شاخ و برگش در آسمان بوده و دائما هم میوه می دهد.
در روایات است این کلمه ی طیبه ،کلمه ی توحید است وکلمه ی توحید یک لفظ نیست بلکه حقیقتی است که باید به آن راه یافت. کلمات الله واقعیات عالمند.حال این کلمه ی توحید چیست؟
در روایات، این اصل و فرع شجره توضیح داده شده اند. گاهی گفته اند که ریشه اش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، بدنه اش امیر المومنین (علیه السلام) ، شاخه هایش ائمه (علیهم السلام) ، برگهایش مؤمنین و میوه اش علم امام است. گاهی هم گفته اند اصلش اهل بیت (علیهم السلام) و فرعش ولایت ایشان است. ایشان ارکان توحید و دعائم دین، خدای متعالند و همه عوالم با نور اخلاص و بندگی پیامبر اکرم نورانی است که توحید را مستقیم از خدای متعال گرفته است. فرع این درخت در آسمان است و رزق سماواتی دیگران این است که با ورود به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) ، سماواتی بشوند و از این رزق که «توتی اکلها کل حین باذن ربها» که همان علم امام است بهره ببرند. بعد باید کم کم از این فرع به سمت اصل و ریشه که خود اهل بیت (علیهم السلام) و معرفت ایشان به نورانیت است، حرکت کنند. این همان توحید و ثمره کنه معرفت امیر المومنین به نورانیتشان است: «مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»[2] همه اعمال خوب هم از فروع این اصل است.
موحد کسی نیست که سرش را پایین انداخته و به ذکر و نماز و قرائت قرآن و ... مشغول است. این توهم و خیال توحید است. قرآن یک آدرس نیست که هر کس خودش بخواند و حرکت کند. قرآن مشتمل بر اسرار توحید است «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم»(شوری/52) این قرآن در قلب امام است. «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْم»(عنکبوت/49). حقائق قرآن از قلب امام تنزل پیدا می کند. علم امام است که سرچشمه توحید است.
راه توحید باز است ولی موحد کسی است که وارد وادی توحید شود. وادی توحید همان «شجره طیبه» و حصنی است که در روایتی در امالی صدوق آمده است: «یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ نَارِی» امالی صدوق ص235ح9
بشارتهای قرآن برای کسی است که از وادی ولایت، به توحید می رسد و حقیقت توحید را از سرچشمه اش که قلب نبی اکرم است می گیرد. این قلب است که چراغدان توحید است و هر که از او نور گرفت خودش نیز چراغدانی می شود و می تواند منشأ استفاده دیگران باشد. اگر گفته اند مؤمن مثل ماه است که باید در غیبت خورشید از او نور گرفت، به خاطر این است که مؤمن از نور اهل بیت (علیهم السلام) آفریده شده است. همه این انوار وقتی است که به «شجره طیبه» توحید متصل شده باشد و رسیدن به شجره طیبه توحید بدون تولی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ممکن نیست.
حتی انبیاء هم که معلّم توحیدند، به خاطر این است که امر ولایت اهل بیت (علیهم السلام) را تحمل کرده اند و البته این امر صعب مستصعبی بوده است که جز ایشان و ملائکه مقرب و عباد ممتحن کسی توان حملش را ندارد. حقائق توحید در قلب امام است که همان عرش الهی است ولی استفاده از این سرچشمه مقدماتی دارد و باید اول «عبد ممتحن» شد. لذا حضرت به عنوان بصری فرمودند: «در قدم اول حقیقت عبودیت را تحصیل کن» که البته این تحصیل هم باید با هدایت امام باشد.
بسط و تفصیل این حقیقتِ محکم، همان توحید است؛ بسط این توحید با امام است و انسان به اندازه رسیدن به نور امام، موحّد می شود. بعد از رسیدن به نورانیّت امام هم تا آخر، فقیر و سائل از امام و علم امامیم. همان طور که ملکیت ما منافاتی با ملکیت خدای متعال ندارد و آن چه به ما عطا شده است از ملک خدای متعال خارج نمی شود. ما هیچ وقت نمی توانیم مستقل از امام، توحید داشته باشیم.
ابتدا باید از زمین فاصله گرفت تا به فرع آن درخت رسید و بعد از این فرع، به سمت اصل که فوق سماوات است حرکت کرد. آن وقت است که اسرار توحید بر انسان گشوده می شود و می شود «منّـا». باید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از علم در حجاب پرده بردارند تا انسان سلمان شود و به توحید و درجه «دَهُم» ایمان برسد. تا امیر المومنین (علیهم السلام) از اسرار مکنون توحید به کسی نگویند که او موحد نمی شود. چنان که در مورد سلمان نیز این چنین بوده است که در روایتی در علل الشرائع مرحوم صدوق امده است: «رُوِیَ أَنَّ سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ کَانَ مُحَدَّثاً فَسُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنْ ذَلِکَ وَ قِیلَ لَهُ مَنْ کَانَ یُحَدِّثُهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ إِنَّمَا صَارَ مُحَدَّثاً دُونَ غَیْرِهِ مِمَّنْ کَانَ یُحَدِّثَانِهِ لِأَنَّهُمَا کَانَا یُحَدِّثَانِهِ بِمَا لَا یَحْتَمِلُهُ غَیْرُهُ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِ اللَّهِ وَ مَکْنُونِهِ.»[3]
با اسماء الله است که می توان خدای متعال را شناخت نه با مفاهیمی که در ذهن می آید. این مفاهیم هم اگر کسی را به توحید برساند وقتی است که امام شعاعی از معارف را در آن کلمات بگذارد و در دل و حالات ما قرار دهد. آن وقت این شعاع امام است که ما را به توحید می رساند. و الا مفاهیم که مستقلا حجابی بیش نیستند.
وگرنه اگر امام عطا نکند این کلمات انسان را به جایی نمی رساند.
پس قرآن یک کلمه است که توحید و اخلاص موجب نجات است و شرک موجب زحمت. آن توحید هم تفصیل همه مقامات توحید است (نه فقط مرحله ظاهری توحید.) که آن هم مُمثَّل در بیت النور امام است. طرف مقابل این توحید هم شرک است که اصلش برای اولیای طاغوت است (و هر کس مشرک است از ظلمات آنهاست) که به دنبال انتشار ظلمت خود در عالمند.
لذا شرک هم، شجره است. «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار» (ابراهیم/26) و این شجره خبیثه دوام ندارد. بدی هایی که امروز در عالم می بینیم که شدت هم یافته همه از فروع و برگهای این شجره اند.
مومنین هم از برگهای شجره طیبه توحیدند. حضرت امیر (علیه السلام) شجره طوبی هستند که در ماه شعبان مومنین را به سمت بهشت بالا می برند. و شجره زقوم هم دشمنان حضرتند که اصلش در جهنم است و اهل خود را به جهنم می کشد. لذا در روایات گاهی گفته اند که اصل شجره طوبی در بهشت و در خانه امیر المومنین و پیامبر اکرم (علیهما السلام) است و شاخه های آن در خانه مومنین. گاهی هم در زیارات، خود امیر المومنین (علیه السلام) را به شجره طوبی خطاب کرده اند. گاهی هم گفته اند که این شجره ای است که خدای متعال به دست خود غرس کرده است؛ در روایتی در خصال مرحوم صدوق آمده است که: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَحْیَى حَیَاتِی وَ یَمُوتَ مَوْتِی وَ یَسْکُنَ جَنَّتِی الَّتِی وَعَدَنِی رَبِّی جَنَّاتِ عَدَنٍ قَضِیبٍ غَرَسَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَکَانَ فَلْیُوَالِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع وَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْ بَعْدِه»[4]
پس شرک یک شجره و بساط است و برای نجات از آن، باید از آن وادی خروج کرد.
خدای متعال در سوره «هل اتی» می فرماید: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً * إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً * إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً * عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً» این سبیل امیر المومنین (علیه السلام) است. کسی که به این «سبیل» راه یافت، شاکر است و کفران این سبیل، کفر است که سرانجامش سلاسل و اغلال و... است. سرانجام شکر این سبیل هم می شود نوشیدن از چشمه ای که سرچشمه اش در خانه امیر المومنین (علیه السلام) است و ایشان خود آن را می جوشانند و به ابرار می نوشانند و ساقی ابرارند.
بشارت قرآن به توحید، بشارت به برخورداری از ولایت امیر المومنین (علیه السلام) است. خانه توحید یکی بیش نیست. همه درهای توحید به خانه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ختم می شود.
بشارات انبیای سابق هم بشارت به همین خانه توحید بوده است. در روایتی در کافی شریف آمده است که: «وَلَایَتُنَا وَلَایَةُ اللَّهِ الَّتِی لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا»[5]
و نیز در تفسیرالعیاشی آمده است که: «إن الله جعل ولایتنا أهل البیت قطب القرآن، و قطب جمیع الکتب»[6]
همه بشارت ها به توحید برمی گردد و توحید هم این شجره طیبه است که اصلش اهل بیت (علیهم السلام) و فروعش ولایت ایشان است و شرائع هم مناسک این ولایتند. کما اینکه همه رذائل و گناهان فروع شجره خبیثه است.
ضیافت بلای سیدالشهداء (علیه السلام) و مهمانی موحدین در این ابتلاء؛ درگیری عظیم سید الشهدا (علیه السلام) با جبهه شیاطین در عاشورا
با این حساب، شفاعت به معنای گرفتن دست دیگران و وارد کردن ایشان به وادی امام است. امام که شفیع دار البقاء، شاهد دار الفنا و ناظر عالم فنا است، دست ما را می گیرد و به دارالبقاء که محیط ولایت خودشان و وجه خدای متعال است می برد. شیاطین هم به عکس، شفاعت کرده و اهل خودشان را از دارالبقاء به دارالفناء می برند.
این گونه است که امام حسین (علیه السلام) با حادثه عاشورا سفره ای پهن کردند که همه موحدان عالم با اختلاف درجاتشان از توحید استفاده کنند.
توحید، رزق امام حسین (علیه السلام) است که نفس مطمئنه و راضیة و مرضیة است و شیعیان به تبع او به این مقامات نائل می شوند. عاشورا سفره ای است که حضرت همه موحّدین عالم را بر سر آن مهمان کرده اند. لذا جمال عاشورا که در دل ابتلائات و مصیبتش قرار گرفته همین است که باطنش ضیافتی است برای حضرت و شفاعتی است برای دیگران. به خاطر همین است که حضرت زینب (علیها السلام) می فرماید در عاشورا جز «زیبایی» ندیدم. لذا خدای متعال این سفره و شفاعت را به امام حسین (علیه السلام) السلام داده و فرموده اند: « هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِساب» (ص: 39)
این شفاعت حضرت است که اعظم ابتلائات را با تحمل اعظم جهادها به انجام رسانده اند و همه قوای شیطانی را با قوای نورانی خود از ساحت مومنین دور کرده اند. امام حسین (علیه السلام) با عبادت خود ابواب توحید را به سوی همه عوالم مخلوقات گشودند و به همین خاطر است که همه کائنات بر امام حسین (علیه السلام) گریه می کنند و به همین وسیله از شفاعتش بهره مند می گردند. «إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنَ ع لَمَّا قَضَى بَکَتْ عَلَیْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْع وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ مَنْ یَنْقَلِبُ فِی الْجَنَّةِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ مَا یُرَى وَ مَا لَا یُرَى بَکَى عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ»[7]
همه این کائنات که بر حضرت گریستند و از رزق توحید و لقاء و معرفت و محبت که ثمره شجره عاشوراست استفاده کردند.
حضرت با شمشیر عقل، جنود جهل و شیطان را زدند و الا شیطان همه را می برد. هر کس در این سفینه نوح سوار شد نجات یافت و هر کس سوار نشد حتی اگر بر سر کوه ها برود غرق می شود. «قالَ سَآوی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِم»(هود: 43) ایشان فلک جاریه اند که «ٍالْفُلْکِ الْجَارِیَةِ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَهَا وَ یَغْرَقُ مَنْ تَرَکَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»[8]
این فُلک توحید و نجات از شرک و بت پرستی، امام حسین (علیه السلام) است. اگر این کشتی نبود ما را در دریای شرک و ظلمت خود غرق می کردند همانگونه که الان کفار غیر مومنین را در ظلمت و شرک غرق می کنند.
این شفاعت حضرت است با همه سختی هایی که برای حضرت داشت به گونه ای است که یک شعاعش (که هر ساله تجلی می کند) قلوب مومنین را متحول می کند.
سخنرانی حجة الاسلام و المسلمین میرباقری / هیئت ثار الله قم / شب 11 محرم 1436