2 محرم الحرام / ورود سیدالشهداء به سرزمین کربلا / سال 61 هجری
- دعای امام حسین
(علیه السلام)هنگام ورود به کربلا
چون امام حسین (علیه السلام) به زمین کربلا رسید، پرسید:« نام این
زمین چیست؟ » گفتند:« کربلا»
امام حسین (علیه السلام)خاک آن زمین را بوسید و فرمود:« این همان
زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد». و
فرمود:« پیاده شوید! این جا جایگاه فرود بارهای ما و ریخته شدن خون ما و محل
قبرهای ماست.»
آن گاه اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه خود را فرود آوردند؛
سپس به اصحاب خود فرمود: «مردم بندگان دنیا هستند و دین را همچون غذایی می دانند
که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه می دارند، اما هنگامی که (مزه اش
عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک می شود».
امام حسین (علیه السلام)پس از ورود به کربلا، فرزندان و برادران و
اهل بیت خود را جمع کرد؛ بعد نظری بر آنها انداخت و گریست و گفت:
« خدایا! ما عترت پیامبر تو، محمد، هستیم. بنیامیّه ما را از حرم
جدمان راندند و در حق ما جفا کردند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر
آنها پیروز گردان.»
7 محرم الحرام / منع آب از حرم سیدالشهداء / سال 61 هجری
- منع آب به عنوان
حربه نظامى
بشر در طى قرن ها، آب را که گوهر گرانبهاى الهى، مایه حیات و
پیام آور شادى، نشاط و صلح و صفاست، همواره در جهت نابودى انسان ها و ویرانى بلاد
به کار گرفته است و بدین وسیله هزاران جنبنده را از فرط قحطِ آب به دیار نیستى
فرستاده و هزاران شهر و روستا را به ویرانى مهلِک مبدل نموده است. دشمنان اسلام و
مسلمین نیز هم چون دیگر دشمنان بشریت از آن به عنوان حربه نظامى استفاده کرده اند.
مسلمانانی که در سال 35 هجرى عثمان را در خانه اش محاصره کردند، مانع
از رسیدن آب به وى شدند تا اینکه على (علیه السلام) با تلاش فراوانى آب مورد نیاز
وى را به وسیله حسنین (علیهما السلام) براى او فرستاد.[1] معاویه که احیا کننده خوى و خصلت و کینه
هاى دوران جاهلیت بود، کوشید که در جنگ صفین از آب به عنوان حربه جنگى استفاده
کند، از این رو نخست بین سپاهیان امیرالمؤمنان(علیه السلام) و منابع آب مانع ایجاد
کرد، ولى على(علیه السلام) که سمبل اسلام بود به محض اینکه بر منابع آب دست یافت،
سپاهیان معاویه را از آب منع نکرد.[2]
امام حسین(علیه السلام) نیز همانند جدّ و پدرش نه تنها از آب به
عنوان حربه نظامى استفاده نکرد; بلکه از آن در جهت ارائه چهره واقعى اسلام و پیوند
بین مسلمین بهره گرفت. او هنگامى که در منزل شراف با سپاهیان کوفه به فرماندهى حُر
بن یزید ریاحى رو به رو شد; در حالى که آن ها از فرط تشنگى به ستوه آمده بودند،
امام(علیه السلام) به یارانش دستور داد از آبى که همراه داشتند به آنها بدهند، تا
آنجا که سپاهیان و چهار پایان آنان سیراب شدند.[3] ولى دشمنان آن حضرت که اهداف جاهلیت را
تعقیب مى کردند در بَدوِ اَمر براى اعلان جنگ از حربه آب استفاده نمودند. از زمانی
که امام حسین(علیه السلام) در سرزمین کربلا فرود آمد و مستقر گردید; عمر بن سعد از
سوى عبیدالله بن زیاد مأموریت یافت که بین امام حسین(علیه السلام)و آب حایل گردد.
ابو حنیفه دینورى در این باره مى نویسد: «ابن زیاد به عمر بن سعد نوشت که از
حسین(علیه السلام) و یاران او آب را باز گیرد و نباید یک جرعه آب بنوشد، هم چنان
که این کار را نسبت به عثمان بن عفان پرهیزکار انجام دادند.»[4] آنها نه تنها بین امام حسین (علیه السلام)
و آب حایل شدند; بلکه با به راه انداختن جنگ روانى بر آثار ناشى از تشنگى و فقدان
آب افزودند، به طور مثال: عبدالله بن حصین ازدى که از قبیله بجیله بود ندا داد:
«اى حسین آیا این آب را مى بینى که مانند قلب آسمان صاف است تو یک قطره از آن را
نخواهى چشید تا آنکه از تشنگى بمیرى.»[5] عمر بن سعد هم افزون بر آن که عمرو بن
حجاج زبیدى را نگهبان آب کرد، شخصى را نیز مأمور نمود که ندا دهد: «اى پسر
فاطمه(علیها السلام) و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تو از این آب یک قطره نچشى تا
آن وقت که طعم مرگ را بچشى یا به حکم عبیدالله گردن نهى.»[6]
برگرفته از مقاله دکتر اصغر فروغى
9 محرم الحرام / ورود شمر با 4هزار سرباز به کربلا / سال 61 هجری
شمر فرمانده چهار هزار سرباز بود.[7] او از ابتدا هوادار بنو امیّه و در خدمت
ابن زیاد بود، به طورى که وقتى ابن زیاد احساس کرد عمر سعد در اطاعت از دستورش
کوتاهى مى کند، نامه اى به شمر داد و گفت که به دست عمر سعد برساند و مراقب و
مواظب اعمال او باشد.
شمر در بنو امیّه ذوب شده بود. تاریخ نگاران شیعه و سنّى مى نویسند:
ابن زیاد به شمر گفت:
إذهب فإن جاء حسین وأصحابه على حکمی وإلاّ فمر عمر بن سعد أن
یقاتلهم، فإن تباطأ عن ذلک فاضرب عنقه، ثمّ أنت الأمیر على الناس;[8]
برو و اگر حسین تسلیم حکم ما شد که هیچ وگرنه به عمر سعد دستور بده
که او را بکشد و اگر عمر سعد از این فرمان کوتاهى کرد، گردن او را بزن; سپس خودت
بر همه لشکر امیر هستى.
درباره شمر گفتنى است که ابن حجر مى نویسد: شمر در نماز جماعت حاضر
مى شد و بعد از نماز توسّل مى کرد و مى گفت:
اللّهمّ إنّک تعلم أنّی شریفٌ فاغفرلی;[9]
خدایا! تو مى دانى که من فرد خوبى هستم، پس مرا بیامرز!
راوى مى گوید: به او گفتم: چگونه از خدا انتظار دارى که تو را ببخشد،
در حالى که تو فرزند دختر رسول خدا صلى اللّه علیه وآله را به قتل رسانده اى؟
شمر در پاسخ گفت: تو چه مى گویى؟ چه کار باید مى کردم؟ آنان که به ما
امر کردند، امیران ما هستند و اگر ما مخالفت مى کردیم، از این حیوانات هم بدتر
بودیم; زیرا که امیران ما واجب الاطاعه هستند!
ابن حجر عسقلانى به رغم این که خود نیز از متعصّبان است، بعد از نقل
این مطلب مى گوید:
إنّ هذا لعذر قبیح، فإنّما الطاعة فی المعروف;[10]
این عذر بسیار ناپسند است; چرا که وجوب اطاعت از حاکمان فقط در امور
پسندیده است.
برگرفته از کتاب ناگفته هایی از حقایق عاشورا
[1]طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ج 6، ص 2247 و
ابن اثیر، عزالدین على، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 3، سنه 35، ص 278 و
مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج 2، ص 701 و مسکویه
رازى، ابوعلى، تجارب الامم، مترجم ابوالقاسم امامى، انتشارات سروش، تهران، 1369، ج
1، ص 414.
[2] نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین،
مصحح عبد السلام محمد هارون، مترجم پرویز اتابکى انتشارات آموزش انقلاب اسلامى،
1366، صص 222 ـ 219 و یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج 2، صص 89 ـ 88 و
دینورى ابو حنیفه، احمد بن داوود، اخبار الطوال، مترجم دکتر محمود مهدوى دامغانى،
نشر نى، تهران، 1366، صص 210 ـ 208 و ابن طباطبا (ابن طقطقى)، محمد بن على، تاریخ
فخرى، مترجم محمد وحید گلپایگانى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، صص 123 ـ 122.
[3] طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ج 7، ص
2990 و مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج 1، ص 79 و ابن اثیر، عزالدین على،
کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 5، ص 149.
[4] طبرى، محمد بن جریر، همان، ج 7، صص 3001 ـ
3000 و ابن اثیر، عزالدین على، همان، ج 5، ص 156 و بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر،
انساب الاشراف، مصحح الشیخ محمد باقر مهدوى، دار التعارف بیروت، 1397 ق 1977 م، ج
2، جزء 3، ص 176 و ابن شهر آشوب، سروى مازندرانى، ابى جعفر رشید الدین محمد بن
على، مناقب آل ابى طالب، مصحح سیّدهاشم رسولى محلاتى، مؤسسه انتشارات علامه، بى
تا، ج 4، ص 96 و مفید، محمد بن محمد بن نعمان، همان، ج 2، صص 85 ـ 84.
[5] ابن اثیر، عزالدین على، کامل تاریخ بزرگ
اسلام و ایران، ج 5، ص 158 و طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ج 7، ص 3006 و
بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، انساب الاشراف، ج 2، جزء 3، ص 181 و ابو الفرج
اصفهانى، مقاتل الطالبیین، مصحح على اکبر غفارى، مترجم سیّدهاشم رسولى محلاتى، نشر
صدوق، چاپ تابش، بى تا، ص 118 و مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج 2، ص 88.
[6] ابن اعثم کوفى، ابومحمد احمد بن على،
الفتوح، ص 83.
[7] الأمالى شیخ صدوق: 220; بحار الأنوار: 44
/ 315.
[8] البدایة والنهایه: 8 / 190.
[9] تاریخ مدینة دمشق: 23 / 189; میزان
الاعتدال: 2 / 280; لسان المیزان: 3 / 152.
[10] لسان المیزان: 3 / 153;
میزان الاعتدال: 2 / 280.