نشریه‌ی الکترونیکی مؤسسه علمی فرهنگی امام هادی

  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وصلّی الله علی سیدنا و نبینا أبی القاسم المصطفی محمد

و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین

بیا و درد هجران محبان را مداوا کن              نگاهی از کرم بر چشم‌های بستى ما کن

تمام آفرینش بی‌تو باشد جسم بی‌جانی           بیا با یک نگه بر خلق اعجاز مسیحا کن

بیا از غربت جدّت بگو با مردم عالم                بیا و چشم ما را از سرشک سرخ دریا کن

بیا دست یداللهی برون از آستین آور               طناب خصم را از دستهای عمه‌ات وا کن

سر بالای نی، آوای قرآن، خندى شادی          بیا دروازى ساعات و زینب را تماشا کن

یا صاحب الزمان

برای سلامتی و تعجیل ظهورشان صلوات ختم کنید.

بحثمان آخرین دعای امام حسین به نقل مرحوم شیخ طوسی در مصباح المتهجّد بود. این دعا مثل بسیاری از حقایقی که در روز عاشورا اتفاق افتاد، تا آن جا که من دیده‌ام در کتب مقاتل نیست، ‌به خصوص مقاتلی که گزارشگرانش راویان غیر شیعه هستند. این دعا را امام معصوم علیه السلام، به گمانم حضرت عسکری سلام الله علیه نقل می‌کنند که آن روزی که هجوم دشمن بر امام زیاد شد، در آن لحظات این گونه با خدا سخن گفته‌اند. شاید چون حضرت آهسته می‌گفته‌اند گزارش نشده است، اما از زبان عصمت برای ما نقل شده است. «اللهم أنت متعالی المکان، عظیم الجبروت» تا رسیدیم به این عبارت: «أدعوک محتاجاً وأرغب إلیک فقیراً وأبکی إلیک مکروباً و أستعین بک ضعیفاً» خدایا من از تو استعانت می‌خواهم، از تو کمک می‌خواهم، طلب یاری و کمک دارم در حالی که ضعیف هستم و ضعف دارم.

دیشب عرض شد که مهم‌ترین ضعف، ضعف در دین‌داری است و چند نکته از این باب بیان کردیم که شیطان نقطه ضعف انسان را پیدا می‌کند،‌ وارد می‌شود، سیستم معنویت و تدین را تخریب می‌کند و هنری هم که دارد ـ دیشب نشد بگویم ـ این است که خوبی‌های شما را پیش چشم شما می‌آورد و شما خیال می‌کنید متدین هستید در حالی که ملاک تدین همان است که شیطان آمده و از شما گرفته است! نه، من که نماز می‌خوانم، روزه می‌گیرم، آن کارها همه سر جای خودش؛ اما یک مرتبه یک چیزی از واجبات ترک کردی و یک حرام را انجام می‌دهی، همان ملاک است؛ در دستگاه اهل بیت هم با همان شما را می‌سنجند. من این ادبیات را ندارم و قبول هم ندارم که رفته‌ای هیئت تا دوازده تا دو شب، نماز صبحت قضا شد؛ توی سرت بخورد آن هیئت! اینها کلماتی است که اگر ما بگوییم مسئول هستیم. چه کسی گفت توی سرت بخورد؟ اولاً هیئت رفتنش خیلی خوب است، سینه زدنش هم خیلی خوب است؛ بگو نمازت قضا نشود. این ادبیات سر زبان ماست! مثلاً می‌بینیم این آقا یک عیبی دارد، فلان کار را می‌کند، توی سرت بخورد؛‌ این کار را بکن. اصلاً این ادبیات مورد تأیید دین نیست و شما هم اگر به کسی بگویی مسئول هستی. این کار را می‌کنی، آن کار را می‌کنی. بله انسان باید بگوید: شما که این خوبی‌ها را داری، شما که برای سید الشهداء سیاه می‌پوشی این گناه را ترک کن؛ توی سرت بخورد یعنی چه؟ اهل بیت علیهم السلام هیچ وقت کار مثبت را به خاطر یک کار منفی شخص نفی نمی کردند. بعضاً هم ما یک چیزهایی می‌گوییم که اینها تاوان دارد! ما خودمان را ملاک همه ی عالم امکان می‌دانیم! پولت را بردار فلان کار را بکن، چرا فلان کار را می‌کنی؟ به شما چه ربطی دارد؟ مگر کسی یک چیز واجب را ترک کند. بله، مثلاً حج واجب نرفته است و پولش را داده کار دیگری کرده است. خمس واجب را نمی‌دهد ولی مخارج دیگر دارد. یکی از کارهایی که می‌کنیم، خودمان را محور و ملاک عالم امکان و نمایندى خدا در کره ى زمین می‌دانیم و برای همه هم نسخه می‌دهیم. شما که این کار را کردید، بیخود! پولت را بده برای آن کار. فلان برنامه را اینطوری انجام بده. آقا دیگر دو ساعت سینه بزنند زیاد است، مثلاً من یک ساعت و نیم که سینه می‌زنم خسته می‌شوم، یک جا که ببینم دو ساعت است می‌گویم این افراط است؛ خوب من حال ندارم! چرا تک نسخه می‌پیچی؟ برو یک جایی که کمتر باشد، بالاخره یک کاری کنی که سر حال باشی. هیچ ایرادی ندارد که یک نفر با یک ساعت خسته بشود، هیچ عیبی ندارد؛ برود یک جایی که یک ساعت سینه می‌زنند.  اما نسخه: باسمه تعالی دیگر سه ساعت سینه زنی هم افراط است! چه کسی به شما گفت افراط است؟ چطور چهار ساعت و نیم پای فوتبال هر شب می‌نشینی می‌بینی، آن افراط نیست؟! این ادبیات را من اصلاً ندارم، منتها عرض من این است شیطان کاری که می‌کند آن نقاط قوت شما را جلوی چشمت می‌آورد، آن نقطه ضعفی که آمده دین شما را از شما گرفته است آن را می‌پوشاند. لذا به طرف که می‌گویی فلان موضوع را رعایت کن، می‌گوید حاج آقا من به خدا این کار را می‌کنم، این کار را می‌کنم. نه، این را هم رعایت کن، کسی آنها را نفی نکرده است.

اما بحث استعانت است، استعانت از خدا. شخصی آمد خدمت امام باقر، گفت: آقا یک کسی آمده پیش من، گفتم: تو کی هستی؟ گفت: همان هستم که قابیل را تحریک کردم که هابیل را بکشد، من همان هستم که گفتم زکریا را اره کردند، من همان هستم که فرعونی‌ها را فرماندهی کردم، خلاصه من ابلیس هستم. گفت: ابلیس این همه این طرف و آن طرف رفتی، یک نصیحت به ما می‌کنی؟ گفت: بله. «استعن لدنیاک بالعفاف و الکفاف»[1] برای زندگی دنیایت از دو چیز کمک بگیر، یکی عفّت پیشه کن و یکی هم به اندازه‌ای که کفایت زندگی‌ات را بکن دنبال همان باش، زیاده‌طلب نباش. یعنی به اندازى این که دستت جلوی کسی دراز نباشد،‌ اموراتت بگذرد و حرص نزن. علامه مجلسی هم می‌فرماید که بهتر از فقر و ثروت کفاف است، یعنی انسان دستش جلوی کسی دراز نباشد. وگرنه همه هیچ وقت آن اندازه‌ای که دلشان می‌خواهد پول ندارند. «واستعن علی الآخرة بحبّ علی بن ابی طالب و بغض أعدائه» برای آخرتت کمک بگیر از محبت علی و بغض دشمنان علی. امام باقر سلام الله علیه فرمودند: «آمن الملعون بلسانه وکفر بقلبه»[2] فرمودند: آن ابلیس ملعون به زبان ایمان آورد و با قلبش کافر شد، یعنی به همین حرفی هم که زده است اعتقاد ندارد،‌ اما حرف او را تأیید کردند.

انسان باید در همه چیز از خدا استعانت بجوید و از خدا طلب یاری و کمک کند. به اندازه‌ای که وقت من است، مهمترین نکته‌ای که به نظر می‌رسد ما باید از خدا کمک بگیریم، در آن مورد ما را یاری کند. این جمله ى طلایی از نهج البلاغه است، امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمودند: از محبوب‌ترین بندگان خدا «إنّ من أحب عباد الله عبدٌ أعانه الله علی نفسه»[3]‌ محبوب‌ترین بندى خدا آن بنده‌ای است که خدا او را کمک کند علیه نفسش، بتواند با نفسش بجنگد. این جمله یک اقیانوس است! بنده‌ای است که خدا او را کمک کند بتواند با نفسش بجنگد. الآن عصبانی شدی از فلان کس، دلت می‌خواهد یک جمله‌ای بگویی ضایعش کنی جلوی جمع تا تحقیر بشود. پا بگذار روی نفست بجنگ، با خودت سکوت کن.

پنج سال پیش یک خطایی کردی، خانمت، فلان فامیلت، همکارت، به روی تو آورد و خوب تو را ضایع کرد. حالا امروز خود او یک خطایی کرده است ده درجه بدتر از خطای شما. نفست می‌گوید خوب حالش را بگیری؛ سکوت کن، بجنگ با خودت.

آقای حق شناس می‌فرمودند: نود و نه درصد ما آدم‌ها اصلاً با نفس خودمان جنگی نداریم! آن یک درصد بهترینشان آن کسی است که أعانه الله. الآن دلش می‌خواهد برود فلان سایت را نگاه کند، این که جنگی با خودش ندارد. الآن دلش می‌خواهد پشت سر این آقا غیبت کند، این که با خودش جنگی ندارد. الآن دلش می خواهد بگوید این مداحی که دیشب خواند و یا فلان شب در فلان هیئت، آن امام جماعت و آن منبری، برای این که پز بدهد فلان حدیث را خواند و یا فلان شعر را خواند. بجنگ با خودت و سکوت کن؛ تو که نمی‌دانی! نه، من از دست فلانی که فلان شب من را تحویل نگرفت و احترام نکرد خیلی حرص می‌خورم، می‌خواهم یک طوری حال او را جا بیاورم. بجنگ با خودت! «عبدٌ أعانه الله علی نفسه».

یکی از علمای قدیم تهران می‌فرمود: در شمال طرف می‌خواست خمس بدهد، می‌گفت: من نمی‌توانم بدهم، از مال نمی‌توانم دل بکنم. شما بیا حساب کتاب کن، من به شما دری وری می‌گویم اما شما کار خودت را بکن. باز این یک جنگی با خودش راه انداخته است! گفت: ایشان فرمود: من رفتم خانه ی ایشان. نشستم و گفتم فلان چیز، زمین، خانه و... شخص گفت: بابا شما آخوندها هم که شورش را در آورده‌اید من پول چه به تو بدهم؟ من هم همینطور کارم را می‌کردم. بعد خودش خودش را آرام می‌کرد، می‌گفت حاج آقا کارت را بکن. باز این خیلی بهتر از آن است که ترمز دستی کشیده بالا و یک ریال هم نمی‌دهد. بعد هم می‌آید و می‌گوید که حاج آقا چرا پسر من خراب شد؟ چرا دختر من فلان شد؟ خوب این نانی که تو به او دادی در آن خانه مال امام قاطی‌اش بود، مال سادات فقیر در آن بود. «عبدٌ أعانه الله علی نفسه»‌ اصلاً جنگی با خودش ندارد! هر سایتی می‌رود، هر صدایی روی موبالیش است، هر تصویری روی هارد کامپیوترش است، این چه جنگی با خودش دارد؟! هر جایی که لازم باشد در خیابان نگاه می‌کند، با هر کسی سلام و علیک می‌کند؛ چه احتیاجی است که شما با دختر خاله ى جوانت و یا دختر عمه ی جوانت سلام علیک کنی و احوالپرسی کنی؟! «عبدٌ أعانه الله علی نفسه» شما اگر ازدواج نکردید بیست سالت است و آن دختر خاله‌ات هم بیست سالش است چه وجهی دارد که بنشینید با هم گعده کنید و گپ بزنید؟!

امشب حضرت سید الشهداء با نافع بن هلال که می‌رفت، رسید در خانه و فرمود: «تنحّ عنّی» برو کنار. گفت: آقا چرا؟‌ نافع است، شب عاشوراست. فرمود:‌ می‌خواهم بروم در خیمه ى خواهرم زینب. محرم و نامحرم بوده، حریم بوده. در دعای ابوحمزه اگر بخوانید: «وأعنّی علی نفسه بما تعین به الصالحین علی أنفسهم»[4].

برای استعانت بر نفس خدای متعال گاهی یک برنامه‌هایی پیاده می‌کند که ما را کمک کند بر خودمان.

1- بلا و گرفتاری

یکی بلا و گرفتاری است، بعضی گرفتاری‌ها را خدا برای اشخاص ایجاد می‌کند یک مرتبه یک تلنگر به آنها می‌زند که آقا این گرفتاری مال فلان گناه است. کمکش می‌کند علیه هوای نفسش اقدام کند. یک مشکلاتی پیش می‌آید و این متوجه می‌شود که دل مادرش از او گرفته است، متوجه می‌شود که قطع رحم کند. گاهی هم نه، بلا هست اما این نمی‌خواهد قبول کند. متوجه می‌شود که در فلان جا مال حرام در زندگی‌اش برده است.

یک دختر خانم دوازده ساله گفته فامیل‌های ما در فلان شهرستان غرب کشور زندگی می‌کنند، اهل حجاب و نماز نیستند، مشروب می‌خورند و ... از جمله مثلاً خاله من من را مسخره می‌کند وقتی چادر سرم می‌کند، یک بار هم در مهمانی جلوی نامحرم چادر از سر من کشیده و سینی چایی به دست من داده است. این طفلک‌ها به چه مصیبتی دینشان را نگه می‌دارند! شما قدر این خانواده‌هایتان را بدانید. می‌آیند با ما درد دل می‌کنند، ما می‌دانیم.

یک ماه است که خاله‌ام یک بیماری گرفته شبیه سرطان، دیگر حجابش کامل است و نماز هم می‌خوانم. گفتم: یک ماه است یک بیماری گرفته است شبه سرطان، دیگر نماز خوان شده است.

2- رؤیای صادقه

گاهی خدا توسط خواب و رؤیای صادقه بعضی‌ها را از خواب بیدار می‌کند. اینها در یک ضلالتی هستند و در یک گمراهی هستند، یک خوابی می‌‌بینند، یک تکان می‌خورند، یک میتی از فامیلشان را خواب می‌بینند.

شخصی گفت: مادرش را خواب دید به دخترش گفت: دخترم، وقتی می‌آیی سر قبر من، با حجاب کامل بیایید، آنجا روح من در اذیت قرار می‌گیرد. باور کنید من این حرف را جرأت نمی‌کنم در بسیاری از مجالس بگویم، می‌آیند اعتراض می‌کنند. «صار المعروف منکراً والمنکر معروفاً».

یک رسول نامی بوده است در تبریز مشروب فروش قبل از انقلاب. یک شب ششم محرم آمد غسل کرد و وضو گرفت، رو به قبله ایستاد و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله. امشب آمده‌ام با شما آشتی کنم، زد شیشه‌های شراب را شکست، افتاد در خط روزه و گریه و هیئت و سوز و شور و حالی داشت. بعضی‌ها حالشان بقیه را منقلب می‌کند. می‌گویند همین حاج اکبر ناظم یک سال در بازار می‌رسد به یک کسی در روز عاشورا می‌بیند آن کسی که باید باشد نیست در روز عاشورا. به او می‌گوید:

سودا زدى طرى جانانه‌ام امروز                      زنجیر بیارید که دیوانه‌ام امروز

گفت: این بزرگوار افتاد در خط روضه و گریه و هیئت و توبه کرد. وقتی که فوت کرد یکی از منبری‌های معروف ایران زنگ زد به تبریز و گفت: ختم این من می‌خواهم منبر بروم. گفتند: آقا همه از شما وقت می‌گیرند. گفت: خواب دیدم در تشییع جنازى این رسول کاروان اسیران کربلا آمده‌اند. حضرت زینب آمده است،‌ سکینه آمده است. من هم بگویم یا ابا عبدالله امشب می‌خواهم با تو آشتی کنم، مهمان نمی‌خواهی؟ شما این همه مهمان داری. امشب این همه مهمان و این همه سلام به امام حسین؛ چند میلیارد فرشته می‌رود خدا می‌داند. بزن هر سی دی که می‌بینی خدا راضی نیست همین امشب بشکن، هر چه روی موبایلت است پاک کن، هر پیامی که ـ فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم ـ هر پیامی که می‌بینید شما را تحریک می‌کند به گناه و به شهوات، اصلاً نمی‌خواهد بخوانی، پاکش کن.

3- دوست خوب

از جمله راههای دیگری که اعانه بر نفس می‌کند خدا، دوست و رفیق خوب است که از جمله در همه ی زمان‌ها و از جمله زمان ما کم است. دوستی که انسان را بیدار کند، به انسان بگوید حواست باشد معصیت نکنی، حواست باشد خدا هست، امام زمان دارد می‌بیند. نه آن دوست و رفیقی که هر روز یک سی دی جدید برای تو بیاورد، او دشمن توست! تا شب دوازده محرّم جوگیر، از شب سیزدهم همان آش و همان کاسه. نمی‌گویم عزاداری‌ات به درد نخورد، ان شاء الله که دستت را بگیرند؛ ولی خوب درست شویم، با امام حسین آشتی کنیم.

«عبدٌ أعانه الله علی نفسه» ‌گاهی با بلاست، گاهی با رویای صادقه است، گاهی با رفیق خوب است. گاهی هم با تصمیم شخصی؛ یک جوانی بود در زاهدان در سال هشتاد و پنج آمد پیش من و گفت:‌ ما شبهای جمعه جمع می‌شویم چهار نفریم دور هم، شاگرد نانوا و شیشه بر و من و ... چه کار می‌کنیم؟ مثلاً تریاک می‌کشیم، یا ورق بازی کنیم؟ نعوذ بالله، منبر امام حسین مقدس‌تر از این حرفهاست. زیارت ال یاسین، عاشورا، دعای کمیل، نماز شب. همه ماندند که این استادی ندیده، طلبه و روحانی دور و برش نبوده است!

می‌گفت: من یک روز در منزل تنها بودم ـ آنجا هم مثل قم آن وقتها آب می‌فروختند ـ دختر همسایه‌مان جوانی بود هم سن من، آمد تانکر آب را بگیرد و گفت ما آب نداریم. شما آب دارید؟ متوجه شد که من در خانه تنها هستم. آمد داخل؛ همان کاری را که مقدمه ى جهنم رفتن و عذاب خداست می‌خواست انجام بدهد، گفت: من از خانه به دو فرار کردم. به پیغمبر فرمود: « َ لَرَدُّ الْمُؤْمِنِ‏ حَرَاماً یَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ سَبْعِینَ حِجَّةً مَبْرُورَة»[5] مؤمن یک حرام را ترک کند. چه کسی تا حالا هفتاد سفر حج رفته است، در ایران من نمی‌شنوم. یک حرام را ترک کند، در نزد خدا معادل هفتاد حج است. آنجا در آن شرایط این جوان بدون استاد و بدون این که هیئت بیاید و یا ... این تصمیم را بگیرد، در آن گوشى زاهدان. «أعانه الله علی نفسه» خدا او را کمکش کرد. لذا دست به دامن سید الشهداء بشویم آقا من را کمک کن که به خودم مسلط بشوم، به خودم غالب بشوم.

4- توسل به اهل بیت

مهمترین راهی که خدا هر کسی را بر نفسش کمک کرده است، پناه بردن به در خانه ی اهل بیت است،‌ همین ملتجی شدن به سید الشهداء سلام الله علیه است. چقدر اشخاص آمدند اینجا و توبه کردند و رفتند، خوب شدند و رفتند.

مداحی گفت که قبل از انقلاب رفتم در یک باغی و دیدم دو تا مشروب خور تا من را دیدند، به خاطر این که مداح اهل بیت بودم شیشه مشروب را پنهان کردند. گفتند: حاجی نمی‌خوانی برای ما؟ گفتم: چرا. شعر حزین گیلانی را خواندم در ورود کاروان اسیران به مجلس یزید. اینهایی که شراب می‌خورند یک چیزی می‌خورند بعد از آن که مزه‌اش برود مثل کباب اینها زهر مار می‌کنند، به آن می‌گویند مزه ى شراب. گفت: شاعر می‌گوید:

چون جمله را یزید به بزم شراب خواست          ساغر گرفت و از دل زینب کباب خواست

لیلا کجا و مجلس نامحرمان کجا                 مضمار و چنگ و نای حضور رباب خواست

گفت: شیشه شراب را زد به درخت و گفت: به امام حسین من دیگر عرق نمی‌خورم. مهمترین راه که خدا بر کسی کمک کند علیه نفسش، همین در خانه ی ابی عبدالله آمدن است. چه کسانی اینجا آمده‌اند! امشب کربلا چه خبر است، در راه کربلا چه غوغایی است.

یک سری رفیق داشتیم آبادان، آنها هم خیلی خوب سینه می‌زدند به خصوص با معرفت و با گریه. می‌گفتند اربعین با هم پیاده رفتیم از نجف به کربلا. در راه همینطور آب می‌دهند و شربت می‌دهند. گفت: توی راه ایستادیم که یک جایی یک چیزی بخوریم، گفت: یک خانم عرب با یک بچه چهار پنج ساله پیاده از نجف می‌رفت به کربلا، وسط راه بچه می‌گوید من گرسنه‌ام است، می‌آید این طرف جاده از یکی از این هیئت‌های توی راه که ایستگاه صلواتی دارند غذا بگیرد به بچه‌اش بدهد بخورد. این طرف جاده که می‌آید، بچه این طرف ایستاده بوده که یکی از این وهابی‌ها مواد انفجاری به خودش بسته بوده منفجر می‌کند و این بچه هم تکه تکه می‌شود. گفت: مادر برگشت این طرف جاده دید تکه‌های گوشت بچه افتاده است. گفت: یک کیسه پلاستیک برای من بیاورید. گفت: ما زیارت می‌خواهیم، این حرفها نیست، بچه‌ام را باید ببرم کربلا. گفت:‌ بدن این بچه را گرفت، پیاده به طرف کربلا. گفت: رسید به کربلا، باب قبلى ابی عبدالله چشمش به گنبد افتاد، مادر هم افتاد و مرد.

شاید صد روایت است، پنجاه تایش در کتب شیعه از اهل بیت هم هست، پنجاه تا گزارش در کتب سنی که امیرالمؤمنین وقتی به طرف صفین تشریف می‌بردند، به کربلا که رسیدند یک مجلس تمام عیار آنجا راه انداخته است. عین عبارت شیخ صدوق است که وقتی رفت خاک را بردارد: «کان یهرول». بعد نشست به گریه کردن، اینقدر گریه کرد! گفت: عیسی بن مریم اینجا گریه کرده است، حواریون گریه کرده‌اند. خوب چه خبر است؟ زبان گرفت، گفت: «صبراً یا ابا عبدالله»[6] حسینم صبر کن، این مردم با من هم بد کردند.

من دو جا دیدم که امیرالمؤمنین گریه کند و از شدت ناراحتی به زمین بیفتد. یکی آن شبی که در مسجد النبی بود، امام حسن و امام حسین آمدند و گفتند بیا مادرمان تمام کرده است. یکی ابن عباس به نقل شیخ صدوق می‌گوید: در کربلا اینقدر گریه کرد که با صورت افتاد به زمین. ولی من گشتم ببینم کسی آنجا از امیرالمؤمنین پرسید: این امام حسین که می گویید مگر چگونه او را می‌کشند، با او چه کار می‌کنند؟ دیدم در هیچ گزارشی نیست. در یک عبارت الفتوح ابن اعصم سه کلمه دارد: «عما قلیل ذبحت ذبحاً» یک مصیبت را گفت؛ حسینم مدتی نمی‌گذرد که سر تو را می‌برند. نگفت: چطوری، من هم جرأت نمی‌کنم. شاید توضیح کلام امیرالمؤمنین در کلام حضرت رضاست. چطوری؟ فرمود: «یابن شبیب» ... من نمی‌خواهم بی‌ادبی کنم، اول می‌خواهم در ذهنت اول تبادر حدیث کنی. تشبیه که می‌شود، اولین چیزی که به ذهن می‌رسد چیست؟ آن را من می‌خواهم بگویم. «إن کنت باکیاً لشیء فابک للحسین» اگر خواستی بر چیزی گریه کنی بر حسین گریه کن «فإنّه ذبح کما یذبح الکبش»[7] خاک بر دهانم، او را سر می‌برند مانند گوسفند. آن چیزی که مهم است، وقتی که ذبح می‌شود یک نفر اعتراض نمی‌کند. یک نفر نگفت که چه کار دارید می‌کنید؟ همه نگاه کردند. شما از مکه می‌آیید برای قدمت گوسفند می‌کشند، شب عروسی گوسفند می‌کشند، برای همه عادی است! کسی نمی‌پرسد که چرا.

در وسائل الشیعه دارد که چهار تا مسجد ساختند، امام صادق فرمود: چهار تا مسجد ساختند به شکرانه این که امام حسین را کشتند.

مثل امشب فرمود: ابا الفضل برو بگو امشب جنگ شروع نکنند «لعلنا نصلی لربنا اللیلة» می‌خواهم نماز بخوانم. قربان آن قرآن خواندنت بروم، چقدر قرآن را دوست داشت! سر بریده‌اش هم قرآن می‌خواند. «وندعوه ونستغفره و نتلوا کتابه»[8] مضمون فرمایش حضرت برای این چهار تا کار مهلت گرفت. لذا اگر می‌توانید امشب شما نماز بخوانید، آن‌هایی که اهل نماز شب نیستید بخوانید، جوان‌ها به عشق آخرین نماز علی اکبر، پیرمردها به عشق نماز حبیب، خانم‌های جوان ثوابش را سکینه خاتون هدیه کنند، مسن‌ترها به عمه ى ما زینب کبری هدیه کنند. چه کسی برای علی اصغر نماز بخواند؟

امشب اربابتان خطبه خواند، فرمود: اینها با من کار دارند، دست زن و بچه ى من را هم بگیرید و از این زمین بروید. اول کسی که بلند شد قمر بنی هاشم بود، حسین جان! کجا برویم؟ بعد از شما می‌خواهیم زندگی را چه کنیم؟ مسلم بن عوسجه بلند شد، زهیر بلند شد. چه مجلسی! کاش ما آنجا بودیم «یا لیتنا کنا معک».

نافع می‌گوید: دیدم آقا دارد بین خیمه‌ها می‌گردد، گفتم یک وقت نشود یک کسی پیدا بشود صدمه‌ای به حضرت بزند؛ مراقب باشم، دنبال آقا بروم. آقا فرمودند: کیست؟ گفتم: من هستم. فرمودند: نافع، این دو تا کوه را می‌بینی، بگیر برو امشب از اینجا. افتاد به پای آقا، گفت: آقا من کجا بروم؟ برای چه؟

رسیدیم به در خیمه، فرمود: «تنح عنی»‌ برو کنار، می‌خواهم بروم خیمه حضرت زینب. وارد خیمه زینب شد، به گوشم خورد این صدا که عمه سادات فرمود: برادر این اصحابت را امتحان کرده‌ای؟ به آنها اطمینان داری؟ یک وقت فردا طور دیگری نشود! خوب دیده بود، به بابایش امیرالمؤمنین خیانت کردند، برادرش امام حسن را دیده بود! اصحاب امام حسن ریختند جا نماز از زیر پای آقا کشیدند. دلش شور می‌زد، فرمود: امتحان کرده‌ای؟‌ فرمود: بله خواهر. سریع خودش را رساند به حبیب بزرگ اصحاب، پیرمرد اصحاب. جانم به فدای حبیب! امام حسین بالای سرش فرمود: تو شبی یک ختم قرآن می‌کردی. می‌دانید که چگونه شهید شد؟ سر ظهر فردا که شد آن خبیث وقتی که ابی عبدالله فرمود: وقت بگیرید دو رکعت نماز بخوانیم، یهودی اگر بودند می‌گذاشتند نماز بخوانند. نمی‌دانم این اسلامی که درست کردند در سقیفه، پسر پیامبر را دو رکعت نماز اجازه ندادند بخوانند. یک خبیثی گفت: «صلاتک لا تقبل یا حسین» نماز تو قبول نیست. حبیب پیرمرد: «صلاتک تقبل وصلاة ابن رسول الله لا تقبل؟» نماز تو قبول است، نماز امام حسین قبول نیست؟ شمشیر را کشید به طرف او، دیگر اجازه هم نگرفت، فقط اشاره کرد به ابی عبدالله و گفت: آقا، نماز من با تو در بهشت. این تعصب حبیب است! لذا وقتی رفتی در کربلا، سرت را بگذار روی ضریح حبیب و بگو قربان آن محاسن سفیدت بروم که به خون سرت آغشته شد؛ چقدر امام حسین را خوشحال کرد وقتی آمد. حضرت زینب سلام الله علیه فرمود: سلام من را به حبیب برسانید، تشکر کنید. خاک برداشت و ریخت روی سرش، گفت: من که هستم که زینب به من سلام برساند.

نافع بن هلال می‌گوید آمدم پیش حبیب، گفتم: حبیب، خاک بر سرمان شد و دختر علی به ما اعتماد ندارد. شمشیر را کشید و گفت: اگر امشب آقا اجازه می‌داد شبانه حمله می‌کردم «یا فتیان العرب، یا شجعان العرب» اصحاب ریختند بیرون، بنی‌هاشم ریختند بیرون؛ چه شده؟ چه کار داری؟ عرض کرد: شما بنی هاشم بفرمایید در خیمه، کاری با شما نیست. اصحاب را جمع کرد، گفت: آقایان، دختر علی به ما اعتماد ندارد. برویم جلوی خیمه زینب عرض وفاداری کنیم. قربان وفایتان بروم که وقتی بدن‌هایتان روی خاک افتاده بود ابی عبدالله فرمود: اصحاب من، برادران من، چرا صدا می‌زنم جواب نمی‌دهید؟ نوشته‌اند: جنبشی بر آن نازنین بدن‌ها افتاد.

نامه بنوشتند تا در کوفه مهمانش کنند            یا بر او بندند آب و منع از نانش کنند

نامه نوشتند بر آن کعبه کارندش نماز              یا صلات جمعه جمع آیند و قربانش کنند

نامه نوشتند تا در سایه‌اش گیرند جای             یا میان آفتاب گرم عریانش کنند

این بیت مصرع دومش جانسوز است، می‌خواهم جگرت بسوزد و ناله بزنی. دلی که بسوزد امام صادق فرمود خدا آن دلی که برای ما آتش بگیرد به آن رحم کن.

نامه بنوشتند تا در مقدمش جان بسپرند           یا به وقت جان سپردن سنگ بارانش کنند

یک حرفی است که فردا می‌دانم نمی‌توانم بزنم، وقت نیست. این ضریح سید الشهداء را که دیده‌اید، این جایی است که ابی عبدالله از اسب بر زمین افتاده‌اند. ولی قتلگاه چرا دور است؟ چون آقا افتان و خیزان خودش را می‌کشاند به طرف خیمه. این رفت، یک برگشتی هم دارد آن هم وقتی است که امام سجاد فرمود: بنی اسد بیاورید بدن را. از قتلگاه تا ضریح محل تشییع امام حسین است.

چه کسانی او را غسل دادند؟ آن ده نفری که اسب‌هایشان را نعل تازه زدند.

پایان

 



[1]. «اقنع من دنیاک بالعفاف و الکفاف».

[2]. بحار الأنوار / جلد 60 / صفحى 253.

[3]. «إنّ من أحب الله عباد الله إلیه عبداً ...». نهج البلاغة / خطبه 87 .

[4]. الکافی / جلد 2 / صفحى 586.

[5]. مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، النص، ص: 315

[6]. کمال الدین و تمام النعمة / جلد 2 / صفحى 533.

[7]. أمالی الصدوق / صفحى 130.

[8]. «و ندعوه و نستغفره فهو یعلم أنّی قد أحب الصلاة له و تلاوة کتابه ...». الإرشاد / جلد 2 / صفحى 91.