به مناسبت محرم و همزمانی این شماره با تبلیغ ایام عزای سیدالشهداء (علیه السلام)، بسته پیشنهادی این شماره منبر مکتوب دهه اول با موضوع "آخرین دعای امام حسین (علیه السلام)" تقدیم حضورتان می گردد:
مجلس هشتم
شب هشتم/ روضه ی حضرت علی اکبر علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین وصلّی الله علی سیدنا و نبینا أبی
القاسم المصطفی محمد
و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین
دلم خوش است که عمری به پای گل زارم مباد آن که برون افکنی ز گلزارم
چگونه باز بخوانم تو را که میبینم تو خوب تر ز گل هستی و من کم از خارم
دو قطره اشک خجالت هزار کوه گناه کرامتی که همین است جنس بازارم
محبت تو نیاید مرا ز دل بیرون اگر کُشند به تیغ و کِشند بر دارم
به چشم پادشهان ناز میکند پایم که خاک کوی غلامان حضرت یارم
به فرض هم که برانی مرا ز خویش هنوز از این که نام تو بردم به تو بدهکارم
پر از غمم به تهی دستیام نگاه مکن مگو که هیچ ندارم، ببین تو را دارم
دلدار منی یابن زهرا ـ تو یار منی یابن زهرا
ترسم که بیایی تو و من زنده نباشم
کاری بکن ای دوست که شرمنده نباشم
ای تاج سرم یابن زهرا ـ من منتظرم یابن زهرا
برای سلامتی و تعجیل ظهورشان صلوات ختم کنید.
برای این که مجلسمان بدون گفتن مسأله نباشد امشب این مسأله را یادآور شویم که انسان اگر یک وسیله ای را و یا پول پس انداز شده ای را خمسش را پرداخت کرد و دوباره تا سال آینده همان روزی که سال خمسی اش است، مثلاً هشت محرم سال خمسی من است، این کتاب را هم استفاده نکردم خمس گرفته است، فردا خمسش را می دهم باز تا هشت محرم سال دیگر هم استفاده نمی کنم بر فرض؛ آیا دوباره لازم است خمس بدهم؟ نه! فرمودهاند: «المخمّس لا یخمّس» آن که یک بار خمسش داده شده است، دیگر دادن خمسش واجب نیست. خداوند ما را با انجام وظائف شرعی مان آشنا کند.
بحثمان آخرین دعای امام حسین بود. «اللهم أنت متعالی المکان، عظیم الجبروت...» رسیدیم به این عبارت: «وأفزع إلیک خائفاً» به تو پناه میبرم در حالی که ترس دارم و خوف دارم. به مناسبت، در ارتباط با این عبارت گفتیم: امام هر عصری مفزع است، پناهگاه است.
اما امشب! خوف از خدا از بالاترین ثروتهای معنوی است؛ اگر کسی خداترس بشود در امور معنوی به بالاترین درجات میرسد. چون شبهای تاسوعا و عاشورا امام حسین یک مهمانهایی دارد که ممکن است ایام دیگر سال وقت نکنند بیایند ومباحث مربوط به خودش را می طلبد، این نکته را فردا شب نمیتوانم بگویم، اما امشب در حوصله مجلس می بینیم و میگویم. گاه گفته می شود آقا چه کسی گفته است که باید از خدا بترسیم؟ قرآن میفرماید: «ألا إنّ أولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»[1] اولیای خدا لا خوف علیهم، حزن هم ندارند. یک عده این را گفتهاند. پس چطور در این دعا میگوییم: «وأفزع إلیک خائفاً»؟ یا چطور در عبارات متعددی از اهل بیت علیهم السلام داریم که «من عرف الله خاف الله»[2] هر کسی خدا را بشناسد از خدا میترسد؛ بالاترین جایگاه را نزد خدا کسی دارد که از او بترسد! که فرمودند: « أعلمکم بالله أخوفکم منه»[3].
اولین پاسخ به کسانی که می خواهند با استفاده از آیه ی قرآن روایات را رد کنند، این است که با همان قرآن پاسخ آنها داده شود تا بعد.
خوب بفرمایید که سرآمد اولیای خدا امیرالمؤمنین، صدیقه کبری، امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم؛ آیا هستند یا نه؟ بله. سوره ی هل أتی، سوره ی دهر در فضیلت چه کسی نازل شده است؟ همین چهار نفر که سه شب نان و آب افطارشان بود، آب را خوردند و سه شب نان را دادند به مسکین و یتیم و اسیر: «و یطعمون الطعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و أسیراً * إنّما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا»[4] ما برای خدا شما مسکین و یتیم و اسیر را اطعام کردیم، از شما پاداش نمیخواهیم و از شما تشکر نمیخواهیم. «إنّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریرا»[5] ما از پروردگارمان میترسیم! دیگر کسی از اولیای خدا که بالاتر از این بزرگواران نیست! حالا که اینطور شد اگر هم آن آیه به آن معنی که شما میگویید باشد، اینجا جای مراجعه به روایات است.
اما معنای آیه که می فرماید اولیای خدا هیچ نگرانی برایشان وجود ندارد چه ارتباطی دارد به این که از خدا نمی ترسند؟
هر کسی خواست در مقابل قرآن و اهل بیت به نام اکتفا به قرآن دکان باز کند، باید با او مواجه شد.
مثلا گاه میگوید اهل بیت بشری بودند مثل دیگران: «قل إنما أنا بشرٌ مثلکم یوحی إلیّ»[6]. خوب بفرمایید که کدام بشر در گهواره صحبت می کند؟ پس آن معنایی که تو می گویی مراد نیست. بشری بودهاند از نظر جسمی مثل دیگران، ولی مقاماتشان را که نمی توان انکار کرد. این خود قرآن است که این همه مقامات را برای آنها میگوید.
اما پاسخ دوم این که اگر کسی خدا را بشناسد میفهمد که باید از خدا ترسید و هنر اولیای خدا همین است، هم خیلی محبّ خدا هستند و هم خیلی از خدا میترسند.
ابوالدرداء میگوید: نیمه شب علی را تعقیب کردم تا میان نخلستانهای اطراف مدینه. ناگهان از چشمم دور شد و او را گم کردم.، آمدم برگردم خانه، از صدای حزینی پایم سست شد و نتوانستم بروم. صدای مناجات علی است؛ ناله میکند و میگوید: «آه من نار تنضج الأکباد و الکلی» آه از آتشی که جگرها و گردهها را میپزد. «آه من نار نزّاعة للشوی» آه از آتشی که پوست بدن را میکَند. خدایا با علی چه میکنی؟ یک مرتبه مثل چوب خشک افتاد. «فصار کالخشبة الملقاة»[7] من گفتم «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»، علی مرد. آمدم در خانه ی فاطمه زهرا در زدم، گفتم: تسلیت میگویم، علی از دنیا رفت. فرمود: چه دیدی؟ گفتم: یک چنین تصویری. فرمود: این کار هر شب او است که از خشیت خدا غش میکند. رفتم آقا را به هوش آوردم، گفتم: آقا جان با خودت چه کار میکنی؟ فرمود: تو چه می گویی آن روزی که علی را بکشند و ببرند به طرف آتش؟! این معصوم است، ولی تذلّلش در برابر خداست. آن وقت من مثل شیر ایستاده ام، من تا ندانم چرا موسیقی لهوی حرام است گوش می دهم. خوب گوش کن، ضرر آن نصیب خودت می شود! این خدا ترسی است که بگویم من باید برایم روشن بشود که دلیل این حکم چیست و تا ندانم عمل نمی کنم؟
خوف از خدا! اگر کسی خدا را بشناسد از خدا میترسد. مرحوم آیت الله آسید علی هاشمی گلپایگانی گفت: یک شبی من بچه بودم، خانه ی ما مهمان بود؛ در اطاق پدرم مرحوم آسید جمال قرار شد بخوابم، گفت: بیا اینجا بخواب. نصف شب بلند شدم و دیدم گریه خودش را کنترل کرده که من بیدار نشوم، دارد با خدا حرف میزند. من کجایم؟ من معطّلم که کسی از خدا بترسد که چه؟ به کجا برسد؟
عبدالله جعفر شوهر حضرت زینب با حاکم مکه دوست بود، مرد بزگواری هم هست عبدالله جعفر. سید الشهداء که حرکت کرد به طرف عراق، آمد پیش حاکم مکه و گفت: بابا! این آقا الآن می رود و خون به پا می شود و فتنه میشود، حادثه می شود؛ یک نامه بنویس و بگو مکه برای شما امن است، امان بده، خطری در مکه شما را تهدید نمی کند، برگردید به مکه. گفت: تو بنویس من زیرش را مهر میکنم. البته عبدالله نیتش خیر بوده و بعد هم امام حسین از او تشکر کرد. حاکم مکه نامه را مهر کرد و نامه را فرستادند با اسب سریع به امام حسین دادند و سید الشهداء نامه را جواب داد. حرفهای زیادی آنجا هست، از جمله: شما به من گفته اید که امان داده اید «خیر الأمان أمانُ الله» بهترین امان آن امانی است که خدا بدهد. بعد: « من لم یخِفهُ فی الدنیا» هر کسی در دنیا از خدا نترسد روز قیامت از عذاب او در امان نیست «فنسأل الله مخافة فی الدنیا توجب لنا الأمان یوم القیامة»[8] ما از خدا میخواهیم که در دنیا از او بترسیم تا موجب ایمنی و امان بشود در قیامت. حاجت معنوی را باید از خدا خواست. خود این که ما جزء خدا ترس ها بشویم یک دعاست! ما خدا ترس نشده ایم! از چه چیزی باید ترسید؟ از خود خدا، هیبت خدا، عظمت خدا. از عدل خدا که با من مثل خودم رفتار کند. «إنما یخشی الله من عباده العلماء»[9] صریح قرآن است.
دوم: نگرانی دیگر مؤمن که باید خائف باشد، امام صادق سلام الله علیه فرمودند: «المؤمن بین مخافتین» مؤمن همیشه دو نگرانی دارد. نگرانی اولش چیست؟ «ذنب قد مضی لا یدری ما صنع الله فیه» گناهی که انجام داده و تمام شده است، نمی داند که خدا با او چه خواهد کرد.
من یک وقتی روز عرفه مکه بودم، نزدیک غروب برگشتم در خیمه که یک چیزی بخورم. یک بزرگواری را دیدم که واقعاً حالش پریشان است؛ گفت: آقا من نگران گذشته ی اعمالم هستم. فکر نمی کنم خدا وکیلی از اول بلوغش یک معصیت کرده باشد. گفت: من نگران گذشته اعمالم هستم. «ذنب قد مضی لا یدری ما صنع الله فیه».
دوم: «وعمرٌ قد بقی لا یدری ما یکتسب فیه من المهالک» باقی مانده عمرش را میگوید نکند که خراب کاری کنم! نکند از در خانه ی اهل بیت من را برانند، نکند دیگر اینجا جایم نباشد. «فهو لا یصبح إلا خائفاً» همیشه خائف است. این یک خوف کاهندهای نیست که طرف را از کار و حرکت و زندگی بازدارد. نه، همه این کارها را دارد اما از خدا میترسد. «ولا یصلحه الا الخوف»[10] هیچ چیزی هم درستش نمیکند مگر خوف. آقا یعنی امید نداشته باشد؟ چه کسی این را گفته است؟ فرمود: این قدر به خدا امید داشته باش که اگر گناه جنّ و انس در کارنامه ات باشد، احتمال بدهی و امید داشته باشی که خدا تو را بیامرزد. و این قدر از خدا بترس که عبادت ثقلین اگر در کارنامه ات باشد باز از عذاب خدا خود را در امان نبینی. مؤمن بین بیم و امید است.
یک حدیثی هم می خوانم یک مقداری شاید به کام تلخ بیاید ولی بگذارید که بخوانم. از امام سجاد سلام الله علیه است: «ولیس الخوف، من بکی و جرت دموعه» خوف این نیست که تو فقط گریه کنی و اشکت جاری بشود. پس چیست؟ «ما لم یکن له ورع یحجزه عن معاصی الله» باید یک ورعی داشته باشی که جلوی گناهت را بگیرد. پس این که من گریه کنم شب در مناجات، صبح بروم غیبت کنم، زخم زبان بزنم،کسی را جلوی جمع تحقیر کنم. به هر صفحهای از اینترنت بروم و به این بهانه که فلان رفیقم من را در فلان گروه عضو کرده است، هر چیزی را ببینم آیا خوف صادق دارم؟ این که رفتی آنجا ببینی چه خبر است باید بدانی که اثر سوء میگذارد روی تو. «وإنما ذلک خوفٌ کاذب»[11] این گریه کردن تنها که ورع در آن نباشد خوف کاذب است، به آن خوف نمیگویند.
حضرت زین العابدین فرمود که یک جوانی با یک راهبی در یک مسیری همراه شدند؛ عجب حدیث زیبایی است! آن زمانی که هنوز پیامبر اکرم ظهور نکرده بود و راهب، یک مسیحیِ متدین بود. آفتاب به سرشان میتابید در بیابان، این جوان به راهب گفت: شما آبرو داری در خانه ی خدا، دعا کن یک ابری بالای سر ما بیاید ما در سایه راه برویم. راهب گفت: من دعا می کنم تو آمین بگو. راهب دعا کرد و جوان آمین گفت، ابر بالای سرشان آمد.
این گزارشاتی که از زبان عصمت ائمه طاهرین راجع به احوالات بنی اسرائیل است ، اگر جمع کنید خیلی مجموعه جالب و شیرینی میشود.
راهب دعا کرد و ابر آمد، مقداری با هم رفتند در بیابان زیر سایه ی ابر، یک جایی رسیدند که مسیرشان میخواست جدا بشود. خداحافظی کردند، راهب دید ابر روی سر جوان دارد می رود. گفت: معلوم شد که دعای تو گرفته است! بیا اینجا ببینم تو کی هستی؟ چه کار کردی؟ گفت: من در یک جزیره ای بودم، آدم بی قیدی هم بودم. نزدیک جزیره کشتی شکست، روی یک تخت پارهای یک زنی را موج دریا آورد کنار جزیره. من هم دیدم جزیره است و کسی هم نیست و یک زن هم کسی را ندارد. آمدم به او تعدی کنم، دیدم بدنش دارد میلرزد. گفتم: تو را چه شده؟ گفت: چطور گناه کنیم، خدا دارد ما را می بیند. گفتم: خاک بر سر من، من دارم تو را مجبور می کنم، تو اینطور از خدا میترسی؟! من این قدر بی حیا هستم؟ رهایش کردم.
چقدر از گناه گذشتن قیمت دارد! یکی از مراجع فعلی که خودم شنیدم گفت: شاید یک جوانی که از یک شهوتی به خاطر خدا بگذرد، از هشتاد سال درس خواندن من پیش خدا مقرّب تر باشد. به خاطر خدا بترسد از خدا.
سوم: از گناه بترسد «لا یخافنّ إلا ذنبه»[12] کلمه امیرالمؤمنین سلام الله علیه است. معنای ترس از خدا چیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که بداند خدا سخنان او را میشنود، کردار او را میبیند؛ همین؟! نه. «فیحجزه ذلک عن القبیح من الاعمال»[13] این دانستن مانع کار زشت بشود. او کسی است که خدا میفرماید: «ولمن خاف مقام ربه جنتان»[14].
خدا نترسی خیلی بد دردی است! این روایت را گوش کنید؛ در جلد 43 بحار و ارشاد با ترجمه، جلد 1، صفحه 329 آمده است. شخصی به نام حبیب بن حماز آمد خدمت امیرالمؤمنین گفت: من رفته بودم وادی القری، دیدم خالد بن عرفطه مرده است! برایش طلب مغفرت کن. آقا فرمودند: خالد نمرده است و نمیمیرد تا فرمانده لشکری بشود که پرچمدار آن لشکر حبیب بن حمار است. شنونده که خود حبیب بن حمار بود جا خورد! آقا نفرمودند که من اسم تو را میدانم مسأله بالاتر از دانستن یک اسم است. از آینده خبر دادند! گفت: آقا به خدا من شما را دوست دارم، من شیعه شما هستم. فرمود: تو کی هستی؟ گفت: من خودش هستم، خود حبیب هستم. فرمود: وای به حالت! مبادا پرچم به دوش بگیری از این باب الفیل مسجد کوفه بیرون بروی! گذشت؛ امیرالمؤمنین شهید شد، امام حسن شهید شد، ابن زیاد عمر سعد را احضار کرد، گفت: برو با حسین بجنگ! جایزه داری، حکومت ری! گفت: بروم فکر کنم! شب تا صبح در خانه اش راه رفت. صبح که شد، دیدند دارد شعر میخواند: «یقولون إنّ الله خالق جنة» میگویند خدا یک بهشتی آفریده است! عمر سعد! اگر بروی بجنگی توبه میکنی، در عوض رئیس میشوی! عمر سعد لشکر را تشکیل داد، یک لشکر قرار شد افرادشان را جمع کنند، از مسجد کوفه از باب الفیل بیایند بیرون. فرمانده لشکر خالد بن عرفطه، پرچمدار حبیب بن حماز! این خدا نترسی است. این خدا نترسی است که انسان را به بدترین جاها می کشاند.
معنای ترس از خدا این است که بدانی خدا دارد می بیند، صدایت را میشنود. یکی از پیامدهای ترس از خدا را هم بگویم. امیرالمؤمنین فرمودند: «من کثرت مخافته قلّت آفته»[15] هر کسی خداترسی اش زیاد بشود آفتش کم می شود. شما جلوی آدم خداترس هیچ وقت احتمال نمی دهی که تو را از خجالت آب کند. خیلی این روایت زیبا است! به زلیخا گفتند: میخواهی بروی پیش یوسف، از او نمیترسی؟ گفت: من از آدم خدا ترس نمیترسم، ضایعم نمیکند، آبرویم را نمیبرد. آن کسی که خداترس است شب ساعت دوازده شب صدای تلویزیون را بلند نمیکند، همسایه بخواهد بخوابد؛ زباله اش را جلوی در همسایه نمیگذارد. ساعت یک شب مهمانش دارد میرود، در آپارتمان بلند بلند نمیگوید: «خداحافظ التماس دعا.» این آفت است! او میخواهد بخوابد. به خصوص آقایانی که مذهبی هستید و همسایه های غیر مذهبی دارید، کار بد بنده و شما را پای حساب دین می گذارند. امام صادق علیه السلام فرمودند: «علیّ بلائه و عاره»[16]. طرف می گوید: «بابا این هیئتی ها همه همینطور اهستند!» بارها گفته شده شب تاسوعا و عاشورا جلوی در خانه مردم پارک نکنید. بعضی ها منتظر هستند که نقطه ی ضعفی پیدا کند تا همه را به یک چوب براند. اذیت نکن همسایه را! با صدای بلند، داد و بیداد، پارک ماشین جلوی در همسایه! در پارکینگ حق همدیگر را رعایت کنید و اموری کوچک و بزرگ مانند اینها. «من کثرت مخافته قلّت آفته» انسان خداترس، زبانش برای همسرش نیش ندارد، حالا یک بار غذا را خراب کرده است، ملامتش نمی کند! یا اگرشوهر آن خانم بیپول است، این بیپولی را توی سرش نمی زند. این زبان را اگر مراقبت نکنی نیش گزنده است! «من کثرت مخافته قلّت آفته». هر کسی خداترسی اش زیاد بشود آفتش کم می شود.
شب هشتم است!
صلی الله علیک یا ابا عبدالله.
علی اکبر آن قدر خوش اخلاق بود، آن قدر خوش اخلاق بود. چقدر مقام دارد پیش خدا! آسمان برایش گریه کرده است، حدیث دیدم. امیرالمؤمنین فرمود: در این زمین جوان هایی کشته میشوند که آسمان و زمین برایشان گریه میکنند. نه فقط برای امام حسین! اگر یک جوان باشد در کربلا که آسمان برایش گریه کرده باشد آن هم علی اکبر است.
سلام خدا بر علی بن الحسین «السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین».
نوار قدیمی ها مثل حاج محمد علامه گوش بدهید. در آن مجالس گویی در و دیوار گریه میکند. نه الزاماً شعر جدید میخواندند، نه سبک جدید.
شهر یاران بود و کوی مهربانان این دیار مهربانی کی سرآمد، شهریاران را چه شد؟
خدا بیامرزد حاج مجید سیب سرخی را، گفت: من چند خط شعر گفته ام برای امشب:
از افق خیمه آل عبا شد جلوهگر آیه ی شمس الضحی
سلیل مصطفی ـ قتیل کربلا
اهل حرم به شور و شینند
گریان بر پور حسینند
حاج محمد علامه در خاطراتش می گوید که یک روزی در خیمه تهرانی ها در صحن امام حسین روضه علی اکبر خواندم، غوغایی شد. حاج محمد علامه گفت: یک پیرمرد معمم ریش سفیدی من را برد در حجره ی بغل مدرسه حسن خان کنار صحن سید الشهداء که در زمان صدام خراب کردند. گفت: من را برد در آن حجره و به من گفت: من با رفیق طلبه ای سالها اینجا بحث و درس داشتیم، ولی یک نکته ای که بود شبهای جمعه نیمه شب یک صدای ناله ی جانسوزی به گوش من و آن رفیقم میرسید که آرام و قرار را از ما میبرد. سالها گذشت این رفیقم مریض شد و افتاد به حال سنگین جان دادن؛ گفت: قدر این حجره را بدان، من یک شب آقا ابی عبدالله را خواب دیدم. عرض کردم: آقا جان، من می دانم که در این زمین خون مطهر شما و اصحاب شما ریخته است، اما دو تا سؤال: یکی این که صدای ناله در شبهای جمعه از کجاست؟ صدای ناله ی کیست؟ سؤال دیگرم این است که این حجره ی ما چه خصوصیتی دارد؟ فرمود: اما صدای ناله، صدای ناله ی مادرم فاطمه است. حجره ی شما آن جایی است که پسرم علی اکبر از بالای اسب به زمین افتاده است.
نمیدانم از کجا وارد روضه بشوم، چطور باید گفت، چه کار باید کرد؛ مصیبت مصیبت سنگینی است. آمد خدمت بابا، اجازه ی میدان بگیرد. فرمود: پسرم، برو! اما اول برو در خیمه با خواهران، با عمه ها خداحافظی کن. علی اکبر رفت در خیمه دورش را گرفتند، صدا می زدند: «ارحم غربتَنا» علی جان به غربت ما رحم کن. ابی عبدالله فرمود: رهایش کنید، بگذارید برود.
سید بن طاووس یک مرد بزرگی است، خدمت ولی عصر عجل الله فرجه رسیده است. عبارت سید یک طور دیگری دل را تکان می دهد. میگوید اینجا که آمد علی اکبر «فنظر إلیه نظرة آیس منه» سه تا کار کرد امام حسین، اول با ناامیدی نگاهش کرد، دوم «و ارخی عینیه» چشم ها را بر هم نهاد. «فبکی» شروع کرد گریه کردن.
تاریخ حبیب السیر نوشته است که تا قبل از شهادت علی اکبر کسی صدای گریى امام حسین را نشنیده بود. چون برای یک فرمانده لشکر خیلی سخت است که جلوی دشمن گریه کند. دست زیر محاسنش برد. قربان آن محاسنت بروم آقا جان که بعد از امام حسن گفتی خضاب نمیکنم، ولی صورتت را که گذاشتی روی صورت علی خضاب کردی! «اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز إلیهم غلامٌ اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولک»[17] یک کسی را نزد این لشکر فرستادم که از همه به پیغمبرت شبیه تر است، هم چهرهاش شبیه پیغمبر است هم اخلاقش و هم منطقش.
جنگ نمایانی کرد، مقتل خوارزمی مینویسد: «حتی ضجّ الناس لکثرة من قتل منهم» مردم از زیادی کشتگان به دست علی فریادشان به آسمان بر خاست! رجز می خواند: «أنا علی بن حسین بن علی، نحن و بیتِ الله أولی بالنبی»[18] خدایا نمیشود که ما در قیامت این چهره علی اکبر را ببینیم؟! ما را کجا میخواهند ببرند در قیامت؟ به کعبه قسم به پیغمبر از همه نزدیکتر ماییم. «أضربکم بالسیف حتی ینثنی» چگونه میزنم شما را؟ «ضرب غلام هاشمی علوی»[19] جانم به فدایت.
صلوات خدا بر علی اکبر، سلام خدا بر علی اکبر؛ اینقدر پیش خدا عزیز است؛ روح را میبرند بالا! ولی امام صادق به ابوحمزه گفت: برو جلوی قبرش و بگو فدایت بشوم که خون تو را بردند پیش پیامبر خدا! آن نامردها که همه چیز را ننوشتند! امام صادق گفت: برو بگو علی! پدرت خون تو را پاشید به آسمان، یک قطره از آن خون برنگشت. آتش دل پدرت هم آرام نشد.
صدا میزد: ولدی علی الدنیا بعدک العفا
انگار بنا نیست سری داشته باشی سر داشته باشی ، جگری داشته باشی
انگار بنا نیست که از میوه ی باغت اندازه کافی ثمری داشته باشی
انگار بنا نیست که ای پیر محاسن این آخر عمری پسری داشته باشی
ای باد به زلف علیِّ اکبر ِ لیلا مدیون حسینی نظری داشته باشی
میمیرم اگر بیش از این ناز بریزی بگذار که چندی پدری داشته باشی
تو از همه ی آینه ها پیش ترینی تکثیر شدی بیشتری داشته باشی
رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است از من تو نباید خبری داشته باشی؟
بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم شاید بدن مختصری داشته باشی
چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت تا پیکر پاشیده تری داشته باشی
با نیم عبا بردن این جسم بعید است باید که عبای دگری داشته باشی
*
تو ز من آب طلب کردی و من می سوزم که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم
پایان
[1]. یونس: 62.
[2]. الکافی / جلد 2 / صفحى 68.
[3]. بحار الأنوار / جلد 67 / صفحى 344.
[4]. الإنسان: 8 ـ 9.
[5]. الإنسان: 10.
[6]. الکهف: 110.
[7]. أمالی الصدوق / صفحى 78.
[8]. وقعة طف / صفحى 156.
[9]. فاطر: 28.
[10]. الکافی / ج 2 / صفحى 71.
[11]. عدة الداعی و نجاح الساعی / صفحى 176.
[12]. الخصال / جلد 1 / صفحى 315.
[13]. الکافی / جلد 2 / صفحى 70.
[14]. الرحمن: 46.
[15]. غرر الحکم و درر الکلم / 391.
[16]. الکافی / جلد 2 / صفحى 636.
[17]. بحار الأنوار / جلد 45 / صفحى 43.
[18]. الإرشاد / جلد 2 / صفحى 106.
[19]. أطعنکم بالرمح حتی ینثنی أضربکم بالسیف أحمی عن أبی. بحار الأنوار / جلد 45 / صفحه ی 65.