نشریه‌ی الکترونیکی مؤسسه علمی فرهنگی امام هادی

  • ۰
  • ۰

به مناسبت محرم و همزمانی این شماره با تبلیغ ایام عزای سیدالشهداء (علیه السلام)، بسته پیشنهادی این شماره، منبر مکتوب دهه اول با موضوع "آخرین دعای امام حسین (علیه السلام)" تقدیم حضورتان می گردد:

مجلس ششم

شب ششم/ روضه ی حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وصلّی الله علی سیدنا و نبینا أبی القاسم المصطفی محمد

و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین

دل در پی خود قافله در قافله داری                  در سلسله ی زلف دو صد سلسله داری

دانم که تو از منتظرانت گله داری                    سوگند به اشکی که تو در نافله داری

با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن              چشمی که بود لایق دیدن تو عطا کن

                        آقای منی یابن زهرا***مولای منی یابن زهرا

ای گمشده ى مردم عالم به کجایی                 ما جمله گدا و تو ولی نعمت مایی

کی می‌شود از کعبه جمالت بنمایی                  وای از غم هجران و از این درد جدایی

                               یا صاحب الزمان... یا صاحب الزمان

برای سلامتی و تعجیل ظهورشان صلوات ختم کنید.

«اللهم أنت متعالی المکان، عظیم الجبروت»؛ موضوع صحبت ما آخرین دعای امام حسین علیه السلام بود.

رسیدیم به این عبارت: «أدعوک محتاجاً وأرغب إلیک فقیراً» خدایا من به سوی تو رغبت دارم، میل و گرایش دارم، در حالی که فقیر هستم. در آموزه‌های دینی ما، قرآن کریم و روایات اهل بیت، فقر به معانی مختلف آمده است و شاید همین موضوع باعث شده است که عده‌ای گمان کنند روایاتی که راجع به فقر است، با همدیگر تفاوت دارد. از یک طرف رسول خدا فرمود: «الفقر فخری»[1] فقر مایه ی افتخار من است و از طرفی فرمود: «کاد الفقر أن یکون کفراً»[2] نزدیک است که فقر منجرّ به کفر بشود. پس بالاخره فقر خوب است یا بد است و کدامش مطلوب دین و شارع مقدّس است؟

هر کدام به حسب ظاهر بنا بر تحقیق بعضی از محققین معاصر به یک معنا آمده است.

یک معنای فقر  افتقار ذاتی همه ی موجودات به خداست، همه ی ما محتاج به خدا هستیم در هر لحظه و همیشه «یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله و الله هو الغنیّ الحمید»[3] معنای اول فقر افتقار ذاتی است.

معنای دوم فقر، ادراک این افتقار است که انسان آن را هر لحظه درک کند و حس کند و همواره خودش را در برابر خدا خاشع و خاضع و متواضع ببیند که این مخصوص اولیای خداست؛ چه بسا این فقر است که رسول خدا فرمودند: «الفقر فخری». در دعایی هم می‌خوانیم از سید الساجدین سلام الله علیه: «اللهم اغننی بالافتقار إلیک»[4]. به حضرت موسی که از مصر فرار کرد، هشت شبانه روز در بیابان می‌آمد، رسید به مدیَن؛ گرسنه، از علف بیابان خورد. نشست زیر سایه، قرآن می‌فرماید: عرض کرد: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیر فقیر»[5] خدایا من فقیر آن خیری هستم که تو به من نازل کنی. امیرالمؤمنین فرمود: مراد او یک قرص نان بود که اینقدر گرسنه شده بود. شاید این عباراتی که خواندم ناظر به این معنای فقر باشد.

معنای سوم فقر احتیاج طبیعی به همنوعان است. ما انسان هستیم، نان می‌خواهیم بگیریم به نانوایی باید برویم، گوشت می‌خواهیم باید پیش قصاب برویم. «لیجتمع فی قلبک الافتقار إلی الناس و الاستغناء عنهم»[6].

چهارمین نوع زاهدانه زندگی کردن و اکتفای به حدأقل‌ها و ترک ریخت و پاش که این مخصوص اشخاص بسیار نادری است. معمولاً مردم دنبال این قضیه نیستند، آن‌هایی هم که اینطوری نیستند ندارند، وگرنه آب پیدا کنند شناگر ماهری هستند. خوب است که اشخاص هم اگر بخواهند زندگی‌شان را توسعه بدهند یک حدّ توقفی برای آن قرار بدهند، نه این که الزاماً هر چه خدا نعمت داد اینها هم سطح زندگی را بالاتر ببرند. گفتیم یکی از خساراتی که از این جهت متحمل شدیم این است که عده ای در طبقه ى ثروتمند یک چیزهایی را خرج کردند و هزینه کردند، خیلی هم رایج شد، بقیه ندارها هم مجبور شدند که از اینها تبعیت کنند. الآن بعضی جشن عبادت فرزندشان را در تالار می‌گیرند! می‌ترسم تا چند سال دیگر یک طوری بشود که اگر یک کسی چنین نکند، فرزندش احساس کمبود کند! اگر اینهایی که داشتند یک حد توقف می‌گذاشتند، بقیه ندارها هم دنبال اینها راه نمی‌افتادند. اگر ثروتمندی این راه توقف را پیش بگیرد با این درسی که در عمل به دیگران می دهد صالحات باقیاتی برای خود باقی گذاشته است.

معنای دیگر فقر که مذموم است، در روایات ما بعضی از خصوصیات ناپسند را فقر شمرده‌اند، مثل طمع، مثل بخل. چه حدیث زیبایی است این حدیث که از امیرالمؤمنین در نهج البلاغه آمده است: «عجبت من البخیل»[7] تعجب می‌کنم از بخیل، از آن فقری که از آن می‌ترسد فرار می‌کند، بعد به صورت فقرا زندگی می‌کند و روز قیامت هم حساب پولدارها را پس می‌دهد، مثل فقرا زندگی می‌کند و روز قیامت حساب پولدارها را پس می‌دهد. آن آقا ثروت بسیار زیادی دارد خیلی زیاد، چهل سال پیش پدرش فوت کرده است، ایشان بوده و یک برادرش؛ برادرش فقیر است در قم در خانه ى پدرش نشسته است؛ سه دنگ این و سه دنگ هم برادر. گفتم بیا سه دنگ سهمت را بزن به اسم برادرت؛ این همه ثروت داری، شمال و انگلیس و آمریکا و ... گفت: فکر کنم. چند سال پیش به او می‌گویند که برادرت پیغام داده که به قیمت روز سه دنگت را به من بفروش. می‌گوید: من اول حساب کن من در این سی‌سال چه قدر اجاره از شما طلب دارم!

در بعضی موارد فقر به معنای آن زندگی زاهدانه است. آن بزرگوار زیر کرسی نشسته بود، همسرش رفت دم در که با مهمان خداحافظی کند، چادر زن وصله داشت. یک مجمعه و یک سینی مسی هم روی کرسی بود. وقتی مهمان رفت، زن گفت: آقا! این چه وضع فقری است که ما داریم؟ گفت: من اگر بخواهم می‌توانم با یک نگاه این سینی را طلا کنم، ولی دنیا ارزش این حرفها را ندارد. توانش را هم دارد، اما به یک حداقلی اکتفا کرده است. فقر یک معنایش زندگی زاهدانه است.

یک معنای دیگر فقر، فقر فرهنگی است «لا فقر کالجهل»[8] هیچ فقری مثل نادانی نیست. خیلی وقت‌ها فقر فرهنگی باعث فقر اقتصادی می‌شود. در بعضی از مناطق رسم است که اگر شخص می‌رود به حج و بر می‌گردد، باید تمام منطقه را ولیمه بدهد و اگر ندهد برایش زشت است. یک کسی به من گفت: پدر من مستطیع است و حج نمی‌رود، چون پول ندارد زورش می‌آید وقتی آمد بخواهد چند هزار نفر را ولیمه بدهد. فقر فرهنگی منجر می‌شود به یک چنین مسائلی. چه کسی چنین گفته است؟!

یکی دیگر از معانی فقر که همان معنای رایج است که وقتی گفته می‌شود فقر در ذهن ما همان می‌آید، بی‌پولی و فقدان امکانات مالی. این فقر اگر همراه با صبوری و شکیبایی و رضایت و انجام وظایف شرعی باشد، آن فقیر را به بالاترین درجات در دنیا و آخرت می‌رساند و اگر همراه با بی‌صبری و ناشکیبایی و ناشکری و گناه و معصیت و فرو رفتن در غفلت از خدا باشد، همان می‌شود که «کاد الفقر أن یکون کفراً» و گویی هشدار داده شده که اگر در چنین شرایطی قرار گرفتید مراقب باشید که با کم صبری به وادی کفر نیافتید که بسیار خطرناک است. این حدیث زیبا ناظر است به آن گروه اولی که از فقرا هستند، فرمودند: «ملوک الدنیا و الآخره الفقراء الراضون»[9] پادشاهان دنیا و آخرت فقرایی هستند که رضایت دارند، اهل رضا هستند، اینها پادشاهان دنیا و آخرت هستند. من کسی را می‌شناسم در همین زمان خودمان بسیار از جهت مالی گرفتار است، ولی هر وقت که او را می‌بینم اینقدر با نشاط است. او نمی‌داند که من می‌دانم گرفتار است که مثلاً بگوییم حالا دارد جلوی ما ادای زهّاد را در می‌آورد.

چه چیزهایی فقر می‌آورد؟ در کلمات اهل بیت علیهم السلام یک چیزهایی را بیان کرده‌اند که اینها فقر می‌آورد. اما قبلاز آن سه نکته را یادآور شویم: 1ـ فضیلت فقرای شیعه؛ در کتاب شریف کافی مرحوم شیخ کلینی یک باب دارد، فضیلت فقرای مؤمن. قیامت خداوند خطاب می‌کند: ای فقرای مؤمن بلند شوید. اگر شما را در دنیا فقیر کردم نه چون می‌خواستم شما را خوار و حقیر کنم! حالا نشان می‌دهم که امروز چه کاره هستید. یرخیزید و دست هر کسی که هر کمکی به شما کرده است بگیرید و ببرید به بهشت! حسابشان را سخت نمی‌گیرد.

دوم:‌ از جمله حربه‌های شیطان نگرانی از فقر است «الشیطان یعدکم الفقر»[10] می‌گوید حالا انفاق نکنیم، برای خودمان نگه داریم یک وقت بعداً طوری بشود. لذا همیشه اینطور نیست که داراها راحت تر انفاق کنند. خیلی اوقات انفاق در کسانی که تمکن مالی کمتری دارند بیشتر و راحت تر است. خیلی راحت‌ تر انجام می‌شود. یک طلبه‌ای چهارصد هزار تومان پس انداز خانه‌اش است، طلبه دیگر رفته در خانه‌اش آقا فردا می‌روم تهران دکتر با زن و بچه‌ام، می‌ترسم سی تی اسکن و عکس و اینها خرج داشته باشد، چهارصد تومان قرض می‌دهد راحت؛ بعضی ها اگر چهارصد میلیون توی حساب داشته باشد به این راحتی گاهی نمی تواند بدهد. این را من شاهد بودم، یک هم بحث داشتیم در ماه رمضان زنگ زد که من بیمارستانم. بیمارستان چه کار می‌کنی؟ گفت: دندانم عفونت کرده بوده و زده به ریه‌ام، مثل این که پول نداشته برود دندان پزشکی. ما رفتیم عیادتش، دیدم به قدری آرام و راضی، خوش برخورد. گفت: یک روضه اول بخوان کنار تخت ما. ما یک روضه‌ای هم خواندیم و چه گریه‌ای کرد، بعد هم هیچ توقع مالی، ابراز [نکرد]. سبحان الله! هنوز هستند، نه این که فکر کنید اینها نیستند، شاید ما نبینیم.

سوم: دستور اهل بیت علیهم السلام به اختلاط و ارتباط با فقیران است. امام صادق علیه السلام فرمود: سلمان را دوست دارم به خاطر سه خصلت: «ایثاره هوی امیرالمؤمنین علی هوی نفسه» خواسته ی امیرالمؤمنین را بر خواسته ی خودش ترجیح می‌داد. دوم: « حبّه الفقراء و اختیاره إیّاهم علی أهل الثروة و العدد »[11] با فقرا ارتباط داشت. کسی به من گفت که در فامیل ما فقط من و یکی دیگر از بستگان دستمان تنگ است، بقیه همه مرفه هستند. آنها هیچ ارتباطی با ما ندارند، نه در مهمانی دعوتمان می‌کنند می‌ترسد چه بشود؟ یک وقت از شما پول بخواهد؟ خوب چه می‌شود، یک کمکی به او بکنید. سوم هم «حبّه للعلم و العلماء» نسبت به علم و علما محبت داشت.

فرموده اند:«ما أحسن تواضع الأغنیاء للفقراء طلباً لما عند الله» چقدر نیکو است تواضع پولدارها برای بی پول ها، به این انگیزه که آن چه در نزد خداست را به دست بیاورد، ثواب و اجر و برکت و خیر و رحمت کسب کند. «وأحسن منه» زیباتر از این تواضع! «تیه الفقراء علی الأغنیاء اتکالاً علی الله»[12] بی اعتنایی فقرا به پولدارها، از روی تکیه به خدا است.

گفت: از حرم حضرت ابوالفضل سلام الله علیه آمدم بیرون، یک بچه ى عربی دست فروشی می‌کرد. به عنوان کمک یک چیزی از او خریدم دو سه برابر به او پول دادم. گفت: زیادی دادی، پول را بردار ببر. گفتم: بگیر. گفت: من گدا نیستم! گفتم: این عیدی است. گفت:‌ امروز عید نیست. گفت: ما را خورد کرد!

شخصی گفت روز عید غدیر دیدم یک بچه ده ساله عرب دارد قصیده سید رضای هندی در غدیریه را می‌خواند:

من یُنکِر فضلَک یا حیدر *** هل ضوءُ الشمس ضُحی یُنکَر؟

قد قال لثَغرک صانعه  *** إنّا أعطیناک الکوثر

سَوَّدتِ صحیفهَ أعمالی *** و وکلتُ الأمرَ إلی حیدر

قد تَمّت لی بولایته *** نِعَمٌ جَمّت عن أن تُشکَر

راوی می‌گفت: من چنان سر ذوق آمدم که دسته ی پولی که همراه داشتم را بر سرش نثار کردم! اما دیدم این بچه با یک وقار و مناعتی اعتنا نکرد و به خواندن شعر ادامه داد!

«وأحسن منه تیه الفقراء علی الاغنیاء اتکالاً علی الله» روزی من را خدا می‌دهد، من چه کار به این دارم! به خاطر پول نه! به خاطر امیرالمؤمنین سلام الله علیه همه را تحویل بگیر، چه آن کسی که مکنتی دارد و چه آن کسی که ندارد.

یک وقتی سال هفتاد و شش، یک برنامه‌ای تلویزیون نشان می‌داد دوربین مخفی، گیلاس کیلویی دویست و پنجاه تومان بود. موبایل هم آن موقع اهمیت داشت اگر کسی داشته باشد! مثل الان نبود که بچه هم از مادرش شیر بخواهد پیامک می‌زند که من شیر می‌خواهم! امروز عصر یک خانم محترمی که خودش معلم قرآن است، آمده بود و از مشکلات رفتاری نوه اش شکایت می کرد. وقتی که گفتم تصدیق کرد که ریشه ی این آفات همین موبایل و همکلاسی های ناباب هستند.

خلاصه آن سال ها داشتن موبایل اهمیت داشت. دوربین مخفی را گذاشت و یک آقایی با کت و شلوار به گوش در حال معامله یک برج، یک سکه ی بیست و پنج تومانی هم دستش بود. گفت: صد گرم گیلاس بکش! آن آقا هم با احترام صد گرم گیلاس کشید و بیست و پنج تومانی را گرفت و داد به او. دوربین هم آنجا بود، چند دقیقه بعد یک نفر با لباس کارگری و خاکی با یک بیست و پنج تومانی به دست وارد شد و گفت: صد گرم گیلاس بده! گفت: نداریم! صد گرم نمی‌دهیم! مجری اینجا به صحنه آمد و با بلندگو داخل مغازه رفت و گفت: این با آن چه فرقی داشت؟ گویی با تحویل گرفتن دارا برای روز مبادا و بهره مندی از او نقشه می کشیم و فراموش می کنیم که کارها دست خداست!

فقر به مصلحت بعضی‌هاست، بعضی‌ها اگر پولدار بشوند یاغی می‌شوند در خانه ى خدا.

در جنگ بدر، جاسوسی از منافقین به ابوسفیان نامه نوشت که پیامبر می‌خواهد حمله کند به شما. ابوسفیان هم یکی را فرستاد و گفت: بر عکس بنشین روی شتر، دو تا گوش شتر را هم ببر ـ یک کار رسانه‌ای می‌خواست راه بیندازد ـ رفت توی مکه و گفت: «یا آل غالب!»[13] پیامبر می خواهد حمله ‌کند که اموالتان را بگیرد. چون اموال را خود قریشی‌ها و مشرکین از مسلمان‌ها مصادره کرده بودند. پیغمبر اکرم برای بازپس گیری آن اموالی  که مال آنها نبود می‌خواست به امر خدا حمله کند. خبر پخش شد و مردم مکه برای جنگ با پیغمبرصلی الله علیه و آله خوب تهییج شدند. دو تا پولدار آمدند و گفتند: کل هزینه جنگ را ما بانی می‌شویم! بعضی‌ها اگر پولدار بشوند یاغی می‌شوند و فقر مصلحت آنهاست.

مگر شیخ حسین آل رحیم نبود که می‌گوید من سل داشتم و سرفه می‌کردم و از دهانم خون می‌آمد، فقر شدید و بی‌پولی هم در نجف داشتم، یک جا هم رفته بودیم خواستگاری پسندیده بودیم، دختر به ما نمی‌دادند چون بی پول بودیم. چهل شب چهارشنبه گفتم بروم مسجد سهله، این سه حاجتم را بگیرم که مرسوم هم بوده است از سهله می‌رفتند به مسجد کوفه. می‌گوید که شب چهارشنبه چهلم از مسجد سهله آمدم به مسجد کوفه، سرفه می‌کردم و خلط خونی می‌آمد، در مسجد نمی‌توانستم بروم چون مسجد نجس می‌شد. کنار مسجد بیرون مسجد مقداری قهوه برای خودم دم کردم ، یک مرتبه دیدم گویی یک عرب از عربهایی که از اطراف نجف هستند دارد  به طرف من می‌آید. گفتم: ای بابا، الآن می‌آید قهوه‌مان را هم می‌خورد. آمد و سلام کرد، دیدم نه! چه خوش اخلاق است، چه جاذبه‌ای دارد! گفتم: از کدام قبیله‌ای؟ فرمود: چه فرقی برای شما می‌کند من از کدام قبیله باشم! یک قبیله از قبایل عرب. فرمود: شما برای چه آمده‌ای؟ گفتم: شما چه کار دارید؟ فرمود: ضرری ندارد به من بگویی. گفتم: من چهل شب چهارشنبه است که دارم می‌آیم، یکی این که سل دارم و همیشه سرفه می‌کنم با اخلاط خونی، یکی هم این که رفتیم خواستگاری دختر به ما نمی‌دهند، یکی هم این که خیلی بی پول هستیم. قهوه تعارف کردم، یک مقداری از قهوه را خورد و فرمود: بقیه‌اش را خودت بخور. قهوه را خوردم، فرمود: بیماری ات که خوب شد، دیگر سرفه نمی‌کنی. آن مورد ازدواجت هم به زودی جور می‌شود، اما فقر تا آخر عمر با تو هست. می‌گوید: گفتم: آقا می‌آیید با هم برویم به زیارت قبر حضرت مسلم؟ فرمود: بله. آمدیم داخل مسجد، قرار بود نماز بخوانیم و بعد برویم. شروع کرد به نماز خواندن، احساس کردم در و دیوار مسجد دارد با او ذکر نماز را زمزمه می‌کند. یک عظمتی در دل من افتاده بود، گفتم: نکند این شب چهارشنبه چهلم وجود مقدس خودشان به سراغ من آمده اند! دیگر قدرت حرف زدن نداشتم، تا این مسأله به خاطرم آمد نوری تمام بدن مقدسشان را فراگرفت و من دیگر خودشان را نمی‌دیدم! آقا قول دادی برویم سر قبر حضرت مسلم. نمازشان که تمام شد، دنبال آن نور حرکت کردم و آمدیم کنار قبر مسلم و پس از زیارت آقا رفتند!

 فقر به مصلحت بعضی‌هاست، لذا نباید غصه و حرص خورد. و همینطور هم عرض می‌کنم کسی هم نباید به کسی که خدا برایش خواسته و روزی‌اش زیاد است به چشم بد نگاه کند! بعضی‌ها هستند در دنیا خوب زندگی می‌کنند در آخرت هم خوب زندگی می‌کنند مثل مخیریق. مخیریق هفت تا باغ داشت، دو رکعت هم نماز نخواند، پیغمبر هم فرمود به بهشت می‌رود. چون صبح بعد از آفتاب ایمان آورد و قبل از ظهر هم شهید شد. یا مثل حضرت خدیجه سلام الله علیها که در عمده ی طول زندگی با برکتشان در رفاه زندگی کردند، این اواخر هم هر چه که داشتند در راه رسول خدا انفاق کردند.

ما از همه طرف باید جهات اخلاقی را رعایت کنیم.نه این که بگوییم فلان کس کجا خرج می‌کند؟ چرا آن جای دیگر خرج نمی‌کند. این حسن ظن وظیفه ی ماست و آن بجا آوردن صحیح حق نعمت به گردن خود اوست که اگر ناشکری کند و حوائج دیگران را برآورده نکند ممکن است که کار به گرفتار شدن او بکشد.

ده عامل از کلمات اهل بیت شمرد که فقر می‌آورد. یکی از مهم ترین آنها گناه است، فرمودند: «إن الرجل لیحرم رزقه بالذنب یصیبه»[14] از آن رزقی که به او می‌خواهد برسد به خاطر گناه محروم می‌شود. حالا آن رزقش گریه برای امام حسین است، آن رزقش زیارت خانه خداست، رزقش پول با برکت است؛ بعضی از پولدارها پول با برکت دارند. به حضرت عسکری سلام الله علیه گفت: آقا من اهل گرگان هستم، جعفر بن شریف گرگانی از دوستان شما در نعمت غوطه‌ور است ولی همیشه از شیعیان شما دستگیری می کند، به این می‌رسد و به آن می‌رسد. آقا فرمودند خدا برکت به مالش بدهد. دیگر این مالی که امام پشتش دعا کند دیگر این مالی نیست که مضرّ به دین و آخرتش باشد. چند تا دعای خوب حضرت برایش کرد، بعد فرمودند: خدا یک پسر صالح که از شیعیان ما باشد به او بدهد. بعد فرمودند: به او بگو بچه‌ات که به دنیا آمد اسمش را بگذار احمد. بله ممکن است کسی وضعش خوب باشد، دعای امام زمان هم پشت سرش باشد و اهل کار خیر باشد.

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

حاج مهدی مرشدی از روضه خوان های با صفای اباعبد الله بود. پسر مرشد اسماعیل که مرشد اسماعیل هم تخصّص اصلی‌اش در روضه حضرت قاسم بود. مرحوم آقای علامه ی مداح می‌گفت روز ششم در مسجد سید عزیز الله بازار تهران داشتم روضه را می‌خواندم غوغا شد، آمدم شعر مرشد اسماعیل را بخوانم؛ خودش از در مسجد آمد داخل، دیدم اگر من بخوانم بهتر از خودش شعر را جا می‌اندازم، ولی دست او خالی می‌شود برای منبر. گفت: به خاطر خدا نخواندم. گفتم: حاج مرشد بیا به این مردم بگو که یتیم امام حسن چه گفت وقتی می‌خواست برود به میدان. او هم آمد پشت بلندگو. چه حالی در مجالس قدیم بوده! من نوار مجالس روضه ی مسجد سید عزیز الله تهران را گوش داده‌ام، روز هشتم در و دیوار دارد ضجه می‌زند. نه سبک جدید می‌خواند، نه شعر جدید می‌خواند! او هم شروع کرد به خواندن این شعر

بیا مادر از حرم بیرون تازه دامادت میرود میدان

کفن بنما بر تن قاسم شاخه شمشادت میرود میدان

پسر این مرشد اسماعیل یعنی مرحوم مرشد مهدی مداح در منزل یکی از علمای زاهد تهران در جمعی که آقای ضیاء آبادی هم آنجا بودو بنده هم حاضر بودم ‌گفت: پدرم یک شب نظام رشتی را که او هم از مداح های با اخلاص بود در خواب دید. نظام رشتی شاعر این شعر است:

شاه گفتا کربلا امروز میدان من است        عید قربان من است، عید قربان من است

کربلا رنگین ز خون نوجوانان من است      عید قربان من است، عید قربان من است

مادرم زهرا در این گودال مهمان من است  عید قربان من است، عید قربان من است

خواهرم زینب نگهدار یتیمان من است      عید قربان من است، عید قربان من است

گویند خوابش را دیدند که در عالم برزخ بالای قصرش این شعر نوشته است.

گفت پدرم در خواب عبای نظام رشتی را گرفت و گفت: حاج نظام از آن طرف چه خبر؟ گفت: همین قدر بگویم هر چه هست، حسین است.

برویم در خانه سیزده ساله ی امام حسن، آقا قاسم بن الحسن. جان ها به قربان صبر و حلم امام حسن!

روز تشییع امام حسن سیدالشهدا دیدند مروان آمده زیر تابوت آقا را گرفته است، فرمود: تو اینقدر برادر من را اذیت کردی، آمدی زیر تابوتش را گرفتی؟ مروان حَکَم دشمن شماره ی یک اهل بیت است، گفت: کسی را اذیت کردم که حلمش به اندازه کوهها بود! سیدالشهدا خیلی به امام حسن علاقه داشت و هر شب جمعه و یا هر عصر جمعه نوشته‌اند که می‌آمد سر قبر امام حسن. بچه‌های امام حسن هم برایشان مثل بچه‌های خودشان بودند. یک حکمت این که آمدند بدن حضرت قاسم را گذاشتند کنار بدن آقا حضرت علی اکبر شاید همین بود. سلام الله علیهم اجمعین.

مرحوم سید هاشم بحرانی نقل می‌کند که شب عاشورا وقتی که فرمود: قاسم مرگ در نظر تو چگونه است؟ عرض کرد: «أحلی من العسل». وقتی که گفت، شما تصور کنید که حضرت زینب دارد می‌شنود، اباالفضل دارد می‌شنود، علی اکبر دارد می‌شنود. گفت: «أحلی من العسل» ابی عبدالله فرمود: «فداک عمُک» عمویت به فدای تو بشود. منتها فرمود: تو را می‌کشند «ببلاء عظیم» تو را به یک محنت سنگینی شهید می‌کنند.!

قبل از این که بگوید من می‌خواهم بروم میدان، خوارزمی نقل می‌کند و دیگران هم نقل می‌کنند: «فلما نظر إلیه الحسین اعتنقه» تا چشم ابی عبدالله به این آقازاده افتاد او را بغل کرد. خدایا روز عاشورا چقدر دل امام حسین سوخت! زبان حالش این است که تو امانت برادر من هستی، من تو را کجا بفرستم عزیزم؟! «وجعلا یبکیان حتی غشی علیهما» امام حسین گریه می‌کرد، قاسم گریه می‌کرد، هر دو از نفس رفتند. «ثم استأذن الغلام للحرب» غلام یعنی نوجوان؛ این آقازاده اجازه گرفت برای جنگیدن «فأبی عمّه الحسین أن یأذن له» ابی عبدالله ابا کرد و اجازه نفرمود ـ تصویر کن، تصویر این صحنه را داشته باش ـ «فلم یزل الغلام یقبّل یدیه و رجلیه» این آقازاده دائم دو تا دست عمو را می‌بوسید، افتاد به پای امام حسین و پای امام حسین را می‌بوسید «ویسأله الإذن حتی أذن له» آن قدر گفت: آقا بگذار بروم تا آقا اجازه داد.

یک نکته‌ای به ذهنم آمده است، نقل اینجا این است: «فخرج ودموعه علی خدّیه» من فکر می‌کنم گریه بر امام حسین می‌کرد، یعنی قاسم در نزدیکی شهادتش گریه برای ابی عبدالله می‌کرد «فخرج ودموعه علی خدّیه وهو یقول:

إن تنکرونی فأنا ابن الحسن  *** سبط النبی المصطفی المؤتمن

یک جمله هم روضه خواند، گفت:

هذا حسین کالأسیر المرتهن *** بین اناس لاسُقوا صوبَ المزن[15]

این عموی من حسین است که او را مثل اسیر در بند گرفته‌اید. خدا سیرابتان نکند که او را تشنه گذاشته اید.

«وحمل وکأن وجهَه شقةُ قمر» راوی می‌گوید حمله کرد، چهره مثل پاره ماه!

ای گل لاله ی من! سیزده ساله ی من!                      می‌روی و برود به فلک ناله ی من!

آسمان ابری و اشک دل من باران است                     به خدا ای گل من موسم گل ریزان است

هم زیاد است عدو، هم غریب است عمو                     ای گل از جانب من، رو به دشمن تو بگو

چه بگوید: «پسر فاطمه آخر به شما مهمان است» نامردان! خودتان نامه نوشتید، خودتان دعوتش کردید!

پسر فاطمه آخر به شما مهمان است                        به خدا ای گل من موسم گلریزان است

یک وقت صدای قاسم را شنید، عموجان بیا! در ذهنت تصور کن؛ ابی عبدالله آمد، آن نانجیب را به درک فرستاد «فلما انجلت الغبرة»‌ وقتی گرد و غبار فرو نشست، نگاه کرد دید قاسم دارد پایش را روی زمین می‌کشد. گفت: عزیزم برای من سخت است که تو کمک بخواهی و من نتوانم تو را یاری کنم.

السلام علی قاسم بن الحسن بن علیّ المضروب هامته المسلوب لامته حین نادی الحسین علیه السلام عمّه فجلی علیه عمه کالصقر و هو یفحص برجله التراب و الحسین یقول بعدا لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامة جدّک و ابوک ثم قال عز والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک و انت قتیل جدیل فلا ینفعک هذا و الله یوم کثر واتره و قل ناصره

جعلنی الله معکما یوم جمعکما وبوانی مبوأکما  و لعن الله قاتلک عمرو بن سعد بن نفیل الازدی و اصلاه جحیما و اعد له عذابا الیما ( زیارت ناحیه، سلام برشهدا، بحار الانوار، ج 98، ص 270 و271)

بیا مادر از حرم بیرون تازه دامادت میرود میدان

کفن بنما بر تن قاسم شاخه شمشادت میرود میدان

 

بیا مادر درد دل گویم این دم آخر با تو از احسان

مکن دیگر بَعدم ای مادر، گریه  و زاری، ناله و افغان

بُوَد یارم اندر این صحرا ای ستمدیده خالق سبحان

ز جور چرخ گلِ مادر از گلستانت می‌رود میدان

 

اگر دیدی پیکرم را در خاک و خون غلتان، صبر کن مادر

اگر دیدی رأس من بر نی چون مهِ تابان، صبر کن مادر

اگر دیدی پیکرم را در خاک و خون غلتان، صبر کن مادر

حلالم کن نازپرورده روی دامانت می‌رود میدان

 

رهایم کن تا که بنشینم بر بُراقِ مرگ با هزار افغان

که جولانم گشته ای مادر دیدة گریان، غرقة جانان

ز خون من باید این صحرا لاله‌گون گردد از دَمِ پیکان

شود جسم‌ام توتیا از کین، جان جانانت می‌رود میدان

 

بیا مادر لحظه‌ای بنشین در کنار من از رهِ یاری

که من رفتم کُشته گردیدم نوعروسم را ده تو دلداری

من و زیر پای مرکب ها این تو و بعد از این عزاداری

نما صبر و رخ دگر مخراش سرو نا شادت میرود میدان

 

ببین مادر دامن صحرا آنقدر امروز خونو باران است

ببین مادر عـــم مظلومم یکه و تنها در بیابان است

ببین مادر غرق در خون با کام عطشان است

پی یاری عمو مادر نور چشمانت می رود میدان

 

اگر جسمم غرق خون گردد پیش این چشمان صبرو کن مادر

اگر دیدی راس من بر نی چون مه تابان صبرو کن مادر

اگر دیدی پاره پاره مرا اندرین میدان صبرو کن مادر

حلالم کن از ره احسان سرو بستانت میرود میدان

 



[1]. بحار الأنوار / جلد 69 / صفحى 30.

[2]. أمالی الصدوق / صفحى 295.

[3]. فاطر: 15.

[4]. بحار الأنوار / جلد 69 / صفحى 31.

[5]. القصص: 24.

[6]. الکافی / جلد 2 / صفحى 149.

[7]. «عجبت للشقی البخیل یتعجل الفقر الذی منه هرب و یفوته الغنی الذی إیّاه طلب فیعیش فی الدنیا عیش الفقراء و یحاسب فی الآخرة حساب الأغنیا». غرر الحکم و درر الکلم / 8373.

[8]. نهج البلاغة / حکمت 52.

[9]. تحریر المواعظ العددیة / صفحى 117.

[10]. البقرة: 268.

[11]. بحار الأنوار / جلد 22 / صفحى 327.

[12]. نهج البلاغة / حکمت 414.

[13]. إعلام الوری بأعلام الهدی / صفحه 110.

[14]. بحار الأنوار / جلد 74 / صفحى 79.

[15]. بحار الأنوار / جلد 45 / صفحى 34.