نشریه‌ی الکترونیکی مؤسسه علمی فرهنگی امام هادی

  • ۰
  • ۰


در روایتى از وجود مقدّس پیامبر گرامى آمده است «لو کان الحلم رجلاً لکان علیاً» اگر حلم و بردبارى قرار بود نقّاشى بشود و مجسم بشود، می شد امیر المؤمنین (علیه السلام)، چرا که حلم و بردبارى او در رأس همه است و صبور و بردبار در مقابل حوادثى بود که منشأ و آغازش بعد از رحلت پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) بود. پس فرمود اگر حلم را تصویر کنید، می شود امیرالمؤمنین.

«لو کان الحسن هیبة» اگر حُسن و خوبى و نیکى را بخواهید تصویر کنید «لکان فاطمة» تصویر حُسن و نیکى در این روایت میفرماید زهراى مرضیه سلام الله علیهاست.

«لو کان الحیاء صورة» اگر حیاء را بخواهید تصویر کنید «لکان الحسین أبا عبدالله (علیه السلام)» تصویر این صفت است. آن وقت در این نقل دارد «لو کان العقل صورة أو رجلاً» اگر عقل و خرد و تدبیر را بخواهید تصویر کنید «لکان الحسن (علیه السلام)»[1] تصویر آن امام مجتبى (علیه السلام) است. البته همه ى این صفات را همه ى ائمه دارند، همان طور که در زیارت جامعه ى کبیره هم خطاب میکنیم شما مرکز کرامت و اخلاق و نیکی هستید، منتها این روایت با یک عنایتی به زندگی این بزرگان وارد شده است که تجسّم حلم امیرالمؤمنین، تجسّم حُسن زهرای مرضیه، تجسم حیاء ابا عبدالله و تجسم عقل و خرد و اندیشه امام مجتبی (علیه السلام) است.

مرحوم خواجه نصیر طوسی (رضوان الله تعالی علیه) برای هر کدام از ائمه یک درود و صلوات ویژهای دارد که معروف است به صلوات چهارده معصوم. الفاظش را خیلی حساب شده انتخاب کرده است. وقتی که به امام حسن مجتبی (علیه السلام) میرسد، مینویسد: «السلام علی السید المجتبی والإمام المرتجی صاحب الحسب المنیع والفضل الجمیع صاحب الجود والمنن دافع المحن والفتن»[2] میگوید: امامی که جود و کرامت موج میزد در زندگی اش، فتنهزدایی و ظلم زدایی موج میزند در زندگی اش. «الإمام الرفیع» امام بلند؛ «فضل الجمیع» تمام فضائل در زندگی او جمع بود.

امروز سالروزشهادت چنین کسی است که نخستین فرزند زندگی امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است. به محض این که این فرزند به دنیا آمد، یکی از خانمها بچه را میان قنداق پیچید، پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) جمله ای فرمود که من یک مقداری راجع به این جمله میخواهم صحبت کنم. فرمود: «هاتی ابنی»[3][4] پسرم را بدهید؛ نفرمود: پسر فاطمه، نفرمود: پسر علی؛ نفرمود: پسرم، دخترت را بده. «ابنی» این نخستین جملهای است که بعدها در تاریخ منشأ یک حوادث و جریاناتی شده است. بارها این جمله را فرموده است.

انس به مالک میگوید: یک وقتی رفتم دیدم که پیامبر در مسجد است، امام حسن (علیه السلام) هم دو سه ساله است، دور پیغمبر میچرخد، روی زانویش مینشیند، روی شانهاش میرود، احساس کردم که شاید این بچه دارد اذیت میکند. رفتم دستش را گرفتم تا از پیامبر جدایش کنم، فرمود: «یا أنس! دع ابنی وثمرة فؤادی» پسرم و ثمرى قلبم را رها کنم، دست نگذار. «إنّ من آذی حسناً» هر کسی حسن من را اذیت کند «فقد آذانی»[5] منِ پیامبر را آزرده است. اینجا هم باز تعبیر دارد: «یا أنس! دع ابنی» پسرم.

در آیه مباهله هم خدا فرمود: پسرم حسن و حسین. خود پیامبر هم گاهی میفرمود: «هما ابنای»[6] اینها پسران من هستند. تعبیر ابنا علیّ ندارد، ابنا فاطمة ندارد. این نکته دارد برادران و خواهران، چون بعدها این منشأ یک سری حوادث در تاریخ شده است و آن حادثه آن است که بنی امیه و بنی العبّاس تلاش کردند این تعبیر ابن رسول الله را از ائمه بگیرند. امروز هم در نوشتههای بعضی از این مغرضین این حرفها را انسان میبیند. تلاش کردند که این تعبیر ابن را بگیرند، زکوان غلام معاویه میگوید معاویه رسماً اعلام کرد: هر کسی که اینها را (حسن و حسین) پسران پیغمبر خطاب کرد، به من معرفی کنید، باید با او برخورد بشود. کسی حق ندارد به اینها بگوید ابنا رسول الله، بگویید ابنا علی بن ابی طالب. چرا؟ چون اگر به امیرالمؤمنین نسبتشان میدادند میتوانستند با آنها برخورد کنند، میتوانستند به امام حسن توهین کنند، چون اینها به امیرالمؤمنین سبّ میکردند و نزاع داشتند؛ اما وقتی به پیغمبر نسبت میدادند دیگر نمیتوانستند به امام حسن توهین کنند، نمیتوانستند به امام حسین توهین کنند، نمیتوانستند کربلا را عَلَم کنند، این پسر پیامبر است؛ و جالب هم این است که ائمه ما مرتب روی این مسأله عنایت داشتند که در سخنرانیها بگویند أنا ابن النبی. صبح شهادت پدرش امیرالمؤمنین روز بیست و یکم امام حسن آمد بر منبر و فرمود: «أنا ابن النبی، أنا ابن محمد المصطفی»[7] من فرزند پیامبر هستم. امام سجاد علیه السلام در منبر شام فرمود: من پسر پیامبر هستم. خود امام حسین در خطبههایش میفرمود: من پسر پیامبر هستم.

زکوان میگوید: یک وقتی معاویه به من گفت اسامی نوهها و فرزندانم را بنویس، میخواهم ببینم که چقدر هستند برایشان یک جایزهای بگیرم. میگوید: من اسامی پسرهایش را نوشتم، اسامی دخترهایش را هم نوشتم، اسامی نوههای پسریاش را هم نوشتم، اسامی نوههای دختریاش را ننوشتم؛ لیست را بردم پیش او. یک جمعی نشسته بودند، مروان و دیگران هم نشسته بودند، نگاه کرد به لیست و گفت: پسران دخترم اسمشان کجاست؟ آنها را من خیلی دوست دارم. گفتم: مگر شما نگفتید که حسن و حسین پسر پیامبر نیستند، چون از زهرای مرضیه هستند؛ چطور میگویید پسرها، چطور اطلاق ابن و فرزند میکنی؟ میگوید: در بین جمع شرمنده شد و سرش را پایین انداخت که خودش گفته بود اسامی فرزندان من را بنویس، من اسامی فرزندان دخترش را ننوشته بودم، اینجا در پاسخ ماند.

معلوم میشود یک جریان حساب شدهای بوده است. من دیدم در حالات حجّاج بن یوسف ثقفی سه چهار تا جریان دیدم، هم با سعید بن جبیر و هم با دیگران که وقتی اینها را احضار میکرد، اولین اشکالی که به اینها میکرد: میگفت شما چرا اینها را میگویید ابن رسول الله؟ چرا امام حسن را میگویید ابن رسول الله؟ یحیی بن یعمر را از بلخ آوردند در غل و زنجیر، یحیی بن یعمر از علمای خراسان است و اهل بلخ است، مروّج آثار اهلبیت بود، با دست و پای بسته در غل و زنجیر آوردند او را پیش حجاج. گفت: شنیدم که تو در جلساتت فرزندان امام حسن و امام حسین را فرزندان پیغمبر میخوانی، چرا این کار را میکنی؟ گفت: به دلیل قرآن. گفت: کدام قرآن؟ کدام آیه؟ گفت: قرآن میفرماید {وَ نُوحاً هَدَینا مِنْ قَبْل} نوح را ما (خدا) در مسیر هدایت قرار دادیم {وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ} فرزندان نوح اینها بودند {داوُدَ وَ سُلَیْمانَ} یکی یکی میآید جلو {وَزَکَرِیَّا وَ یَحْیَیٰ وَعِیسَی}[8]. گفت: جناب حجاج! عیسی که از پدر به نوح نمیرسد، عیسی اصلاً پدر نداشته است. عیسی را خدا در قرآن میگوید پسر نوح است، ذرّیه نوح است؛ خوب عیسی از مادر به نوح بر میگردد و الا عیسی بن مریم که پدر ندارد. چرا وقتی خدا ذریه و اولاد نوح را میشمارد میفرماید: {وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ} میآید جلو {وَزَکَرِیَّا وَ یَحْیَیٰ وَعِیسَی} اگر فرزند دختر ذریه محسوب نمیشد، خوب بود که اینجا عیسی حذف بشود. حجاج گفت: بند را از او باز کنید، حرف حرف درستی است، استدلال قوی است، استدلال قرآنی است.

سعید بن جبیر هم همین استدلال را کرد. این یک جریان حساب شدهای بوده است؛ حتی من ردّ پای این قضیه را در زمان موسی بن جعفر و در زمان بنی عباس هم دیدم، هارون الرشید میآید مقابل حرم پیامبر میایستد و میگوید: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یابن عمّ، سلام بر تو ای پیامبر خدا، سلام بر تو ای پسر عمو. موسی بن جعفر هم از پشت سر میآید در حضور جمعیت یک مرتبه فریاد میزند: «السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا أبه»[9] سلام بر تو ای پیامبر، سلام بر تو ای پدر جان. در مقابل یابن عمّی که او گفت، سلام بر تو ای پدر. هارون گفت: به چه دلیل پدر؟ گفت: به دلیل آیه مباهله، به دلیل آیات دیگری که امام استناد کرد.

امروز هم در بعضی از این شبهاتی که در این نوشتهها میآید و وهّابیها پخش میکنند این مسأله مطرح است. اگر اینها ابناء پیامبر شدند احترامشان احترام پیامبر است، احترامشان احترام اهلبیت است. ما آیه تطهیر را اختصاص به پنج تن نمیدهیم، گر چه دربارى پنج تن نازل شده است {إنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ}[10] در جریان کساء آمده است؛ اما بر اساس روایات متعددی که از خود اهلبیت رسیده است، این تعبیرتا خود امام زمان (ارواحنا فداه) جریان دارد و سریان دارد. این نکتهای بود که من میخواستم برگردانم به اول عرایضم که تا بچه به دنیا آمد، فرمود: «هاتی ابنی» پسرم را بدهید. «دع یا أنس ابنی» انس پسرم را رها کن؛ «هما ابنای» اینها پسران من هستند. این رابطه را پیامبر اکرم بارها مطرح کرده است، منتها اگر کسی در قلبش مرض باشد و بیماری باشد، نمیپذیرد و زیر بار نمیخواهد برود. مگر این حدیث ارزشمندی که صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ترمذی، سنن ابی داوود، حدأقل چهار پنج تا از صحاح اصلی اهل سنت، هم صحیح مسلم و هم صحیح بخاری و هم سنن ابن داوود و ترمذی و ابن ماجه حدیث را نقل کردهاند که یکی از نویسندگانی که شرح نوشته است بر صحیح بخاری، میگوید: «هذا حدیثٌ حسنٌ صحیح» این حدیث نیکوست، صحیح است، سندش قطعی و غیر قابل انکار است؛ همهشان نقل کردهاند که اصلیترین جایگاه این حدیث در صحیح بخاری است که تقریباً از هیچ یک از روایات صحیح بخاری اهل سنت نمیگذرند، سعی میکنند آن را توجیه کنند. صحیح بخاری را خیلی برای آن احترام قائل هستند! این روایت آنجاست از جابر بن سمرة که پیامبر گرامی اسلام فرمود: «الأئمّة من بعدی اثنا عشر» در بعضی از روایت دارد: «الأمراء من بعدی» بعضیها هم دارند: «من بعدی اثنا عشر خلیفة»[11] بعضیها هم دارند: «من بعدی اثنا عشر قیّم»؛ دوازده تا قیّم، دوازدهتا ولی دوازدهتا خلیفه، دوازدهتا امیر بعد از من. آن وقت انسان وقتی نگاه میکند توجیه این حدیث را، شارح ترمذی أبوحاتم در شرح این حدیث میگوید من خلفا را شمردم؛ تا روزی که خلافت منقرض شده است دیدم چهل تا خلیفه آمده است. پیامبر چه فرموده است؟ دوازدهتا. شمردم دیدم چهل تا هستند. دوازده را به چه کسی بزنم؟ دیدم اگر از اول حساب کنم، یزیدرا که نمیشود خلیفه پیامبر حساب کرد با آن جنایاتش. آمدم خوبهایشان را جدا کردم شش هفت تا بیشتر نشد، حالا خودش میشمرد خلفای اربعه را چهار تا عمر بن عبدالعزیز را پنج تا یکی دو نفر دیگر را از جاهای دیگر پیدا کرده است. میگوید هر چه در بین این چهل تا گشتم، کسی که حالا به زعم او یک عالم اهل سنت است، میگوید چهار تا اولی، خلیفه اول و دوم و سوم و بعد علی بن ابی طالب. بعد هم امام حسن پنج تا بعد عمر بن عبدالعزیز شش تا یکی دو نفر دیگر را هم دیدم، دیدم که به دوازدهتا نمیرسد. لذا مینویسد: «أنا لا أفهم هذا الحدیث» من این حدیث را نمیفهمم. این جمله شارح ترمذی است. آن وقت جناب سیوطی و دیگران میگویند: نه منظور پیامبر همان دوازده خلیفه اول است، از خلفای چهارگانه به تعبیر آنها، امام حسن، معاویه، یزید بن معاویه، معاویه صغیر، مروان، عبدالملک و بچههایش که میشوند دوازدهتا؛ سلیمان بن عبدالملک میشود آخر. ولید بن عبدالملک که مینشست در حوض شراب، اینقدر شراب میخورد که حوض میرفت پایین، این میشود یکی از این ائمه. سلیمان بن عبدالملک با آن جنایاتش میشود یکی از این افراد. عبدالملک مروان با آن فرماندارهایی مثل حجاج با آن آدمکشیهایش، معاویه با آن جنایاتش، با این که در صفین در مقابل امیرالمؤمنین ایستاد میشود یکی از این دوازدهتا. چرا حدیث را درست معنا نمیکنید؟ ابن اثیر (از علمای بزرگ اهل سنت است، صاحب البدایه والنهایة، کتابهای متعددی دارد) میگوید: یک چیزی را به شما بگویم، مسلّم این دوازده، دوازده امام شیعه نیست؛ هر توجیهی میخواهید برای آن پیدا کنید، اما این نیست. چون اینها به ریاست و خلافت نرسیدند همهشان، اینها نیستند. در صورتی که کلمه ى خلیفه یعنی جانشین؛ خلیفه الزاماً کسی نیست که مقام خلافت به او برسد! اگر خلافت کسی غصب شد، عنوان از او غصب نمیشود. این توجیهی است که اینها میکنند، حالا بعضیها مثل محمود ابوریه یک مقداری با انصاف وارد شده است، گر چه خود حوزه اهل سنت به شدت علیه او ایستادهاند و کتاب بر علیه او نوشتهاند. یک کتابی ایشان نوشته است «أضواء علی السنة» در آن کتاب این حدیث را مطرح کرده است، به این حرفها خندیده است و این توجیهات را تمسخر کرده است و میگوید این حرفها چیست که سیوطی و ابن اثیر میزند؟ البته با صراحت نگفته که منظور ائمه شیعه هستند، اما در پاورقی میگوید من رفتم خدمت بعضی از علمای شیعه این را برایم توضیح دادند و فهمیدم که معنایش درست است و اینها درست میگویند. بعضی از اینها که با دیدگاه روشنفکری وارد شدهاند در این حوزه مخصوصاً در کشور مصر، کتابهایی که نوشته میشود یک مقداری در این روایت بهتر معنا کردهاند؛ اما شما نگاه کنید چقدر تلاش شد ابن را از امام حسن و امام حسین و فرزندان جدا کنند؟ «الأئمّه من بعدی اثنا عشر» را جدا کنند، اهلبیت را عام کنند. من کتابی در عربستان گرفتم که شاخههای اهلبیت را توجیه میکند، خاندان عقیل، یکی زنهای پیامبر؛ یعنی اهلبیت میشوند یک مجموعه فامیل گسترده. کجا خدا از اینها رجس را دور کرده است؟ {إنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ} إنّما حصر است! اراده ارادى تکوینی است، رجس شامل همه معاصی میشود. در خاندان پیامبر میتوان گفت تمام آل عقیل، تمام آل جعفر، تمام زنهای پیامبر، اینها پاک و پاکیزه هستند و هیچ معصیتی نداشتهاند؟ اصلاً نمیشود یک چنین چیزی را ملتزم شد. برای این که زیر بار عصمت دوازده امام نروند، آمدند نظریه عدالت صحابه را مطرح کردند و گفتند صحابى پیامبر، یعنی کسانی که پیامبر را دیدهاند و مؤمن از دنیا رفتهاند، تمام اینها عادل هستند و هر کسی هم به آنها ناسزا بگوید کافر است، هر کسی هم ناسزا بگوید جهنم میرود. خالد بن ولید یکی از اینهاست! خالد بن ولید زد و مالک بن نویره را کشت، با همسرش زنا کرد؛ خبر رسید به خلیفه در مدینه، هیچ برخوردی با او نکرد. حالا این خالد بن ولید آدم عادلی است؟ کدام عقل این را میپذیرد؟ ما نظریه عدالت صحابه را قبول داریم، صحابه عادل هستند؛ اما صحابی را معنا کنید؟ صحابی سلمان است، صحابی ابوذر است، صحابی مقداد است، صحابی کسی است که گام در مسیر پیامبر برداشته است، اما خالد بن ولید در زمان خود پیامبر رفت یک جنایتی کرد، رفت یک قبیلهای را قتل عام کرد و برگشت؛ خود منابع نوشتهاند که رسول خدا دستهایش را بالا آورد تا جایی که زیر بغلش پیدا شد، گفت: خدایا من از کار خالد برائت میجویم. به امیرالمؤمنین فرمود: برو از قبیله دلجویی کن، دیهشان را بده و رضایت بطلب و برگرد. خوب این آدم را میشود گفت که عادل است؟



[1]. «لو کان الحلم رجلاً لکان علیّاً علیه السلام و لو کان الفضل شخصاً لکان الحسن علیه السلام و لو کان الحیاء صورة لکان الحسین علیه السلام و لو کان الحُسن هیئة لکانت فاطمة». مائة منقبة من مناقب أمیرالمؤمنین والأئمّة/ صفحه 13131312

12123

[2]. «اللهم وصلّ علی السیّد المجتبی والإمام المرتجی سبط المصطفی وابن المرتضی الشفیع ابن الشفیع المقتول بالسّمّ النَّقیع المدفون فی أرض البقیع صاحب الجود والمنن أبی محمّد الحسن». المصباح للکفعمیّ / صفحه 718.

[3]. وسائل الشیعة / جلد 21 / صفحه 411 / حدیث 27437.

[4] امالی طوسی 0/367

[5]. «ویحک یا أنس؟ دع ابنی وثمرة فؤادی، فإنّ من آذى هذا فقد آذانی، ومن آذانی فقد آذى الله». کنز العمّال / جلد 12 / صفحه 125

[6]. بحار الأنوار / جلد 23 / صفحه 129.

[7]. حلیة الأبرار فی أحوال محمّد وآله الأطهار علیهم السلام / جلد 2 / صفحه 76.

[8]. الأنعام: 84 ـ 85.

[9]. «... ووقف مع هارون وتقدّم أبوالحسن علیه السلام فقال: السلام علیک یا أبه أسأل الله الذی اصطفاک واجتباک ...». الکافی / جلد 4 / صفحه 553.

[10]. الأحزاب: 33

[11]. «... إنّ هذا الأمر لا ینقضی حتّى یمضی فیهم اثنا عشر خلیفة ...». صحیح مسلم / جلد 9 / صفحه 333؛ سنن أبی داوود / جلد 11 / صفحه 351.