نشریه‌ی الکترونیکی مؤسسه علمی فرهنگی امام هادی

  • ۰
  • ۰


برای تبلیغ تابستانی در سال 1386 به همراه تعدادی از رفقا به یکی از شهرستان‌های استان گیلان رفته بودیم طبق صحبت‌هایی که با آموزش ‌و پرورش صورت گرفته بود قرار بر این شد در کلاس‌های طرح فراغت تابستانی فعالیت تبلیغی خود را آغاز کنیم قرار بر این شد که بنده به نامه‌ی تبلیغی‌ام در کانون پرورش فکری باشد

در روز موعد به کانون موردنظر رفتم وارد دفتر کانون شدم دور تا دور اتاق صندلی چیده شده بود تعدادی از اساتید نشسته بودند و مشغول خوش‌وبش خنده؛ سلام گرمی ‌کردم و رفتم جلو با آن‌ها رو بوسی کرد و نشستم بعد از رفتن اساتید مدیر کانون رو کرد به من و گفت: حاج‌آقا برای ساعت بعد سالن اجتماعات را برای سخنرانی شما مهیا می‌کنیم.

طبق تجربه‌ای که از این نوع فعالیت تبلیغی داشتم (تبلیغ در مدارس و کانون‌های تابستانی) به مدیر گفتم برگزاری جلسات به این صورت در سالن اجتماعات و صرفاً سخنرانی کردن برای این رنج سنی که نوجوان هستند و پرشور، قدری خسته‌کننده می‌شود و نتیجه‌ی دلخواه گرفته نمی‌شود، لذا اگر قرار است از این نوع فعالیت‌ها نتیجه گرفته شود، خوب است با توجه به فرصتی که دارید و برنامه‌هایی که برای کلاس‌های تابستانی اندیشیده شده است برای برگزاری جلسات اعتقادی هم‌کلاس و فرصت جداگانه‌ای در نظر گرفته شود و اجازه دهید به‌صورت کلاس مطالب ارائه شود.

مدیر از این گفته حرفم را تأیید کرد و گفت اجازه بدید برنامه برگزاری کلاس‌ها را بررسی کنم و نتیجه را اعلام کنم. جلسه‌ی اول در سالن اجتماعات کانون برگزار شد و حدود یک ساعت مطالبی رو مطرح کردم و حدود یک ساعتی جلسه طول کشید. روز بعد مدیر کانون تماس گرفت و گفت سه روز در هفته را برای شما در نظر گرفته‌ایم.

روز بعد مدیر کانون تماس گرفت و گفت حاج‌آقا ما از امروز سه روز را فرصت داده‌ایم برای ثبت‌نام در کلاس اعتقادات و سه روز در هفته را برای شما در نظر گرفته‌ایم، گفتم خیلی خوب است روزهای شنبه، دوشنبه و چهارشنبه. قرار این شد اولین کلاس در روز شنبه برگزار شود. حدود ساعت 8:45 دقیقه بود که وارد کانون شهید باهنر شدم.

رفتم به دفتر مدیریت، مدیر کانون برنامه‌ای را جلوی من گذاشت و گفت حدود 30 نفر برای شرکت در کلاس‌ها ثبت‌نام کرده‌اند. ساعت 9 تا 10 را هم در روزهای زوج برای کلاش شما در نظر گرفته‌ایم. ساعت 9 رفتم کلاس، با ورود بنده به کلاس پچ‌پچ دانش آموزان شروع شد، من هم خیلی ریلکس عبا را درآوردم و کلام را بانام خداوند و معرفی خودم آغاز کردم. در همین اثناء هم به این فکر می‌کردم که با توجه به اینکه فردا شهادت امام هادی است. کلام و بحث را از کجا آغاز کنم. بعد از معرفی خودم به دانش آموزان گفتم یک‌به‌یک خودتان را معرفی کنید و از کارها و فعالیت‌های موردعلاقه خودتان بگویید؛ بعدازاینکه معرفی تمام شد، بحثم را این‌طور آغاز کردم: بچه‌های عزیز چه کسی می‌داند فردا شهادت کدام امام است؟

باکمال تأسف کسی نمی‌دانست. واقعاً شوک به من واردشده بود چه بگویم و چه کنم. یک لحظه جرقه‌ای به ذهنم زد. گفتم بچه‌ها، بازی ازبکستان و ایران را کی دیده؟ همه گفتند ما دیده‌ایم. همین موضوع را بهانه گرفتم.

لازم به ذکر است بازی فوتبال ایران و ازبکستان در سال 2007 (1386) در چارچوب مرحله گروهی جام ملت‌های آسیا در ورزشگاه بوکیت جلیل برگزار شد که رحمان رضایی ملی‌پوش تیم ایران به اشتباه دروازه حسن رودباریان را باز کرد که این گل به خودی حرف‌های زیادی را به وجود آورد که مقصر این گل چه کسی بود؟ آیا رحمان رضایی مقصر بود و یا دروازه بان؟ این مطلب در جامعه ی فوتبال و هواداران سخنان و مباحث زیادی را در آن زمان به وجود آورده بود. البته در نهایت تیم ملی فوتبال ایران با نتیجه دو بر یک پیروز میدان شد.

اما هرچه بود این گل به خودی برای من که در جمع جوانان قرار گرفته بودم و باید حرف خودم را می زدم و کلاسم را به نحو احسن اداره می‌کردم دریچه ای شد برای ارتباط با دانش آموزان.

لذا از همین جا شروع کردم و گفتم بچه‌ها نظرتان در مورد گل نیم اول چی بود؟ آیا مقصر رحمان رضایی بود یا رودباریان؟ هیجان عجیبی بین بچه‌ها افتاد. هر کسی از یک طرف نظرش را بلند می گفت. حدود 10 دقیقه ای بچه‌ها با شور عجیبی نظر ها را می گفتند و دیگران را در نظرشان خطاکار می دانستند و سعی می کردند نظرشان را به کرسی بنشانند.

من هم از این وضعیت بهره گرفتم تا هم روحیه بچه‌ها را بشناسم و هم خودم به آن‌ها نزدیک تر شوم برای ارائه مطالب اعتقادی که در نظر گرفته بودم. حدود ده دقیقه، یک ربعی که گذشت، این بحث را جمع کردم و گفتم بچه‌ها مربی تیم آرژانتین کیه؟

بعد گفتم رفقا چطور ما بچه مسلمان و بچه شیعه از همه بیوگرافی یک بازیکن فوتبال خبر داریم والبته کار بدی هم نیست به هرحال علاقه شخصی است اما کمتر از این مقدار نباید اطلاع از شخصیت های دینی و مذهبی خود داشته باشیم. آیا نباید بدانیم فردا شهادت کدام یک از امامان معصوم است، امامانی که تمام زندگی خود را وقف هدایت بشر کرده‌اند و بعد شروع کردم در باب محبت حضرات اهل بیت مطالبی را گفتن و در این بین، حدیث امیرالمومنین (علیه السلام) خطاب به رمیله اشاره کردم که حضرت به رمیله فرمود:

ای رمیله هیچ مومنی مریض نمی‌شود مگر اینکه ما هم به خاطر بیماری او بیمار می شویم، هیچ مومنی غمگین نمی‌شود مگر اینکه ما هم در غم او غمگین می شویم، هیچ مومنی دعایی نمی کند مگر اینکه ما هم به دعای او آمین می گوییم، هیچ مومنی سکوت نمی کند مگر اینکه ما برایش دعا می کنیم.[1]

گفتم ببینید این یک گوشه از ارتباط و وابستگی حضرات ائمه است با شیعیان، ببینید این ذوات مقدسه چطور به دوست دارانشان عشق و علاقه و محبت دارند؛ و در ادامه کلام حضرت حجت به نقل از سید بن طاووس اشاره کردم که امام زمان (علیه السلام) چگونه برای شیعیانش دلسوزی می کنند و می فرمایند: «اللَّهُمَّ إِنَّ شِیعَتَنَا خُلِقَتْ مِنْ شُعَاعِ أَنْوَارِنَا وَ بَقِیَّةِ طِینَتِنَا وَ قَدْ فَعَلُوا ذُنُوباً کَثِیرَةً اتِّکَالًا عَلَى حُبِّنَا وَ وَلَایَتِنَا ...»[2]

آنقدر جو کلاس آرام و عاطفی و با احساسی شد که دیدم چند نفر از بچه‌ها اشک از گوشه چشمانشان می آید و همه در فکر فرو رفته اند. در اخر گفتم امامانی که این‌طور نسبت به شیعیانشان محبت دارند آیا سزاوار است ما اینقدر بی معرفت باشیم و حتی نسبت به روز میلاد و شهادت آن ها بی اطلاع باشیم. آن روز بسیار کلاس خوب و با محتوایی بود و ارتباط خوبی بین من و دانش آموزان برقرار شد در طی دوره ای که در آنجا حضور داشتم مطالب و مباحث اعتقادی زیبایی مطرح شد و هر جلسه کلاس با شور و هیجان برگزار می شد و مدیر کانون هم از برگزاری کلاس‌ها رضایت کامل داشت.

 امید است که بتوانیم با بهره گیری از کلام گهربار حضرات معصومین راه درست را بیاییم و دیگران را هم به این صراط مستقیم راهنما باشیم که خودشان فرموده اند: «فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا»[3]

 



[1]صفار، محمد بن حسن‏؛ بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم؛ ج‏1، ص 259.

[2] مجلسی، محمدباقر؛ بحار الأنوار (ط - بیروت)؛ ج‏53، ص302.

[3] ابن بابویه، محمد بن على؛‏ عیون اخبار الرضا علیه السلام؛ ج‏1، ص 307.