7 صفر المظفر/ شهادت امام حسن مجتبی (علیه السّلام)/ سال 50 هجری قمری
· تقدم عزا بر شادی در ماه صفر!
همانطور که در روایات وارد شده یکی از نشانه های شیعه این است که به جهت حزن اهل بیت محزون باشد و در شادی های آنان شاد باشد، چرا که ارتباط تنگاتنگی بین شیعه و اهل بیت علیهم السلام وجود دارد که به سابقه ای دیرین در زمینه خلقت شیعه از همان طینت ائمه علیهم السلام بازگشت می کند.
بنابراین حکم کلی، وظیفه شیعه به مقتضای پیروی، محزون و عزادار بودن او، در زمانی که ائمه علیهم السلام محزونند و شادی و اظهار خشنودی، در زمانی که ایشان خوشحالند، لکن گاهی اوقات، شناخت موضوع برای عده ای از افراد موجب سردرگمی است. یکی از آن موارد، تقارن شهادت یکی از ائمه علیهم السلام با ولادت امام دیگر است – چنانچه روز هفتم صفر، هم روز شهادت امام مجتبی علیه السلام و هم روز ولادت امام کاظم علیه السلام نقل شده است حال سؤال این است که اولا: آیا نقل شهادت و ولادت این دو امام همام در این روز صحیح است؟ وثانیا: بر فرض صحت، در این تعارض عزا و شادی کدامیک مقدم است؟
نسبت به سؤال نخست اقوالی نقل شده که بدان اشاره می شود؛ اما پیرامون شهادت امام مجتبی علیه السلام چند قول وجود دارد:
قول اول: آخرین روز ماه صفر که مرحوم کلینی فرموده است.
قول دوم: بیست و هشتم ماه صفر که طبرسی و شیخ مفید در مسارالشیعه بیان کرده اگرچه در کتاب دیگرش یعنی الارشاد، شهادت را مانند شیخ طوسی در ماه صفرمیداند البته بدون اینکه روز آن را مشخص نماید.
قول سوم: هفتم ماه صفر. قاسم بن ابراهیم الرسی از اصحاب امام کاظم علیه السلام در کتاب خود به نام تثبیت الامامه این قول را ذکر کرده است و پس از او دانشمندانی چون: شهید اول ، کفعمی ، پدر شیخ بهایی ، شیخ بهایی ، علامه مجلسی، علامه بحرانی ، شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهر) ، شیخ جعفر کاشف الغطاء و شیخ عباس قمی در (انوار البهیّه) به این قول تمایل پیدا کرده اند.
لکن همانطور که ذکر شد تعداد زیادی از علما علاوه بر نقل قول، در عمل هم روز هفتم صفر را شهادت گرفته اند. سیره بسیاری از بزرگان هم این بوده که هفتم صفر را شهادت امام مجتبی علیه السلام می گرفتند. مرحوم آیتاللهالعظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی که درس خوانده نجف بود، بعد از هجرت از نجف به سوی ایران، این روش را از علمای نجف به ایران و قم انتقال داد. بعد از ایشان نیز آیتالله العظمی بروجردی، به عنوان زعیم حوزه و مرجع شیعه این اهمیت را قائل بودند و روز هفتم صفر را رسمیت بیشتری دادند.
نسبت به ولادت امام کاظم علیه السلام هم اختلاف است:
برخی مانند مرحوم طبرسی و ابن شهرآشوب و کفعمی هفتم صفر را ولادت آن حضرت ذکر کرده اند. در مقابل این دیدگاه عده کثیری از علما مانند برقی، صفار، کلینی، طبری، شیخ حر عاملی، علامه مجلسی فرموده اند: ولادت آن حضرت در ماه ذی الحجة می دانند.
اما نسبت به سؤال دوم:
پس از این که ثابت شد، نظر بسیاری از علما این است که هفتم صفر روز شهادت امام مجتبی است و نه ولادت امام کاظم علیه السلام، لذا وظیفه روشن است.
اما اگر بر فرض، روز هفتم، ولادت امام کاظم علیه السلام هم باشد، باز هم عزاداری بر مجلس ولادت مقدم است، زیرا ماه محرم و ماه صفر مجموعاً دو ماه عزای اهل بیت (علیهم السلام) است و در نظر داشتن این دو ماه به عنوان ماههای حزن و اندوه و شهادت و اسارت اهل بیت (علیهم السلام) ترجیح دارد و لذا باید جانب ایام عزا را نگه داشت و آن را بر یک مورد تولد، بر فرض صحت آن، ترجیح داد. همانطور که در روایات نقل شده، جمعه یکی از اعیاد است حال اگر در یکی از سال ها عاشورا مقارن با جمعه شد کدام یک مقدم است؟ تردیدی وجود ندارد در این که عزاداری مقدم است بر عید دانستن روز جمعه.
نکته قابل تامل این است که سیره علما و بزرگان هم بر همین بوده و طبق نظر برخی از پژوهش گران عرصه تاریخ، در هیچ یک از تقویم های رسمی کشور تا پیش از وفات آیت الله بروجردی و مخالفت علما با حکومت پهلوی، سوم و هفتم صفر به عنوان روز ولادت امام محمد باقر و امام موسی کاظم (علیهماالسلام) ثبت نشده است. این نکته در سیره عقلا هم وجود دارد که با توجه به روایتی آن را توضیح می دهیم:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درروایتی فرمودند: هیچ بندهاى ایمان نمىآورد مگر آن که من، نزد او از خودش محبوبتر و فرزندان واهل بیت من نزد او، عزیزتر، گرامىتر ومحبوب تر از فرزندان خودش باشد. با توجه به این روایت، اگر عرف، روز وفات و یا سالروز وفات فردی در میان خانواده ای با سال روز ولادت آن فرد مقارن گردد و یا در عرف دیده می شود که به جهت احترام فردی از خویشان، مراسم شادی یا عروسی را به تأخیر می اندازند، حال، وظیفه ما پیرامون ائمه علیهم السلام که به حکم روایت بایستی آنان را بیشتر از خانواده خود دوست بداریم بسیار روشن است، آیا شادی نمودن در ایامی که اهل بیت علیهم السلام عزادارند و کاروان اهل بیت علیهم السلام در حال اسارت به سر می برند، هتک حرمت ایشان محسوب نمی شود؟! لذا طبق استفتائی هم که از علما شده، روز هفتم امر به عزاداری شده است.
این نکته (تقدم عزا بر شادی) پیرامون حتی روز ولادت امام محمد باقر علیه السلام - که به نقلی در سوم ماه صفر گفته شده اگرچه قول کثیری از علما بر این است که ولادت در روز اول ماه رجب می باشد – و تمام تقارن هایی که از یک سو بایستی محزون بود و از سوی دیگر مراسم شادی مانند اعیاد مذهبی و یا ملی وجود دارد نیز می باشد حتی برخی از مراجع تصریح نموده اند که شادی و یا تبریک گفتن در این گونه تقارن های زمانی موجب هتک حرمت اهل بیت علیهم السلام بوده و حرام است.
لذا تقدم عزاداری در تقارنات زمانی بین عزا و شادی امری مستدل از ناحیه روایات و همچنین سیره عقلاست.
حجة الاسلام و المسلمین محمد خادمی؛ کارشناس ارشد امامت
8 صفر المظفر / وفات سلمان محمدی (فارسی) / سال 35 هجری قمری
· سلمان محمدی، فدایی علی (علیه السّلام)
سلمان فارسی نمونه ای از یک انسان حق جو است که با اتصال به ولایت به بالاترین مقامات قرب الهی رسیده است. سلمان محمدی مشهور به سلمان فارسی در جستجوی دین حق از شهر و دیار خود هجرت کرد و در این راه مشقت های فراوان تحمل کرد تا آنجا که حتی به بردگی گرفته شد. سلمان شنیده بود که پیامبری ظهور خواهد کرد که صدقه نمی خورد، امّا هدیه می پذیرد و بین دو کتفش مهر نبوت قرار دارد. هنگامی که با پیامبر اکرم برخورد کرد و هر سه نشانه را در او یافت، اسلام آورد و در کنار رسول خدا و امیرالمومنین ماند و در راه ولایت و اطاعت به مقامی رسید که او را "منا اهل البیت"[1] خواندند و به او لقب "محدث" دادند. زمانی که از امام صادق (علیه السّلام) سؤال شد: چه کسى با او حدیث مى گفت؟ حضرت فرمودند: «رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام؛ البته کسان دیگرى غیر از جناب سلمان بودند که این دو بر ایشان حدیث مىگفتند ولى به آنها محدّث گفته نشد؛ جهتش آن است که سخنانى را که رسول خدا و امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیهما مى فرمودند از مخزون علم اللَّه و مکنونات علوم الهى بود و غیر از سلمان کسى دیگر تاب تحمّل آنها را نداشت.»[2]
امام صادق علیه السلام رمز موفقیت سلمان و علت اهمیت ویژه ایشان در نگاه ائمه هدی را در سه چیز بیان فرمودند:
«عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): مَا أَکْثَرَ مَا أَسْمَعُ مِنْکَ یَا سَیِّدِی ذِکْرَ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ! فَقَالَ: لَا تَقُلِ الْفَارِسِیَّ، وَ لَکِنْ قُلْ سَلْمَانَ الْمُحَمَّدِیَّ، أَ تَدْرِی مَا کَثْرَةُ ذِکْرِی لَهُ قُلْتُ: لَا. قَالَ: لِثَلَاثِ خِلَالٍ: أَحَدُهَا: إِیثَارُهُ هَوَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَلَى هَوَى نَفْسِهِ، وَ الثَّانِیَةُ: حُبُّهُ لِلْفُقَرَاءِ وَ اخْتِیَارُهُ إِیَّاهُمْ عَلَى أَهْلِ الثَّرْوَةِ وَ الْعَدَدِ، وَ الثَّالِثَةُ: حُبُّهُ لِلْعِلْمِ وَ الْعُلَمَاءِ...[3]»
به امام صادق (علیه السّلام) گفتند چه بسیار ذکر سلمان فارسى می کنید حضرت فرمودند: نگوئید سلمان فارسى بگویید سلمان محمدى، که یاد کردن من از سلمان به جهت سه خصلت است: یکى دوستى امیر المؤمنین (علیه السّلام) که خواست واراده ی امیر المؤمنین را بر اراده ی خود مقدم داشته، و دیگر حب فقرا که ایشان را بر اهل مال و ثروت مقدم داشته، و دیگر حب علم و علما... .
حجة الاسلام و المسلمین سید محمدتقی
میرشفیعی؛ کارشناس ارشد امامت
14 صفر المظفر/ شهادت محمد بن ابی بکر / سال 38 هجری قمری
· محمد پسر ابی بکر، مدافع ابی الحسن (علیه السّلام)
محمد؛ پدرش خلیفه اول، ابوبکر بن ابی قحافه و مادرش اسماء بنت عمیس از زنان پاک روزگار خود بود.[4] محمد در روز 25 ذیقعده سال 10 هجری در محلی به نام ذوالحلیفه میان راه مکه و مدینه متولد شد. پس از ابوبکر، امیرالمومنین (علیه السلام) تربیت او را به عهده گرفت. لذا محمد دوران کودکى را در دامان تربیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پرورش یافت و دوران جوانی اش را در مکتب شرافت و کرامت اهل بیت (علیهم السلام) سپرى کرد. او از چشمه گوارای معارف امام سیراب شد و در زمره یاران رشید و همگامان روشن بین آن حضرت قرار گرفت. در جنگ جمل و صفین همراه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و در ماه رمضان سال 37 هجری پس از شهادت مالک اشتر، از طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حکومت مصر منصوب شد. در زمان حکومتش بر مصر، معاویه سپاهی به فرماندهی عمرو عاص به جنگ او فرستاد. محمد بن ابوبکر شکست خورده، دستگیر شد و در ماه صفر سال 38 هجری در سن 28 سالگی به جرم محبت امیر المومنین (علیه السلام) به دستور معاویه به وسیله زهر به شهادت رسید و بعد از شهادت بدن مطهر این مرد بزرگ را در شکم حمار مرده ای گذاشتند و سوزاندند.[5]
محمّد بن ابی بکر با ردّ عملکرد پدر خویش، راه سقیفه را انتخاب نکرد و تا آخرین لحظه زندگی گهربار خویش، با تمام وجود از حضرت امام علی (علیه السّلام) و فرزندان عزیزش حمایت کرد و در راه ولایت امام علی(علیه السّلام)، به شهادت رسید. ایشان در نامه پرمعنایی به معاویه بن ابی سفیان، پرده از شخصیّت خبیث دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) برداشته و عشق و علاقه خود را به مولای خویش ابراز نموده است. این نامه و جواب آن که در کتب خاصه و عامه[6] آمده است، دربرگیرنده مطالبی است که استناد به آن به عنوان کلام دو شخصیت هم عصر رسول خدا و آگاه به مسائل پیش آمده قابل استناد می باشد. قسمت های از نامه جناب محمّد بن ابی بکر از این قرار است:
از محمّد بن ابی بکر به معاویه بن صخر گمراه! درود بر کسانی که فرمانبردار خدا و تسلیم اولیای او شدند... . پس نخستین کسی که به ندایش{ندای رسول خدا}، پاسخ مثبت داد و ایمان آورد و خود را تسلیم رسول الله کرد، پسر عمویش علی بن ابیطالب (علیه السّلام) بود که نادیده پنهان{خدا} را باور کرد و او را از هر عزیزی گرامی تر داشت. جان خود را سپر او ساخت و در هر ترس و وحشتی با او همدم شد. در جنگ و صلح کنار رسول خدا بود آن چنانکه در ساعات سختی و بیم، خود را در اختیار او گذاشت. در جهاد، کسی به پایش نرسید و به کردار خوب او، احدی نزدیک نشد.
من می بینم که خود را از او برتر می شمری با اینکه من هم تو را می شناسم و هم او را که طلایه دار همه نیک هاست خوب می شناسم. علی(علیه السّلام) نخستین مسلمان بود و نیّتش از همه درست تر بود. فرزندانش از همه برتر و همسرش از همه بالاتر و پسر عمویش از همه بشریّت گرامی تر بود. برادرش، جانباز جنگ موته، عمویش، آقای شهیدان احد و پدرش، مدافع همیشگی رسول الله بود.
و امّا تو، نفرین شده فرزند ملعون هستی؛ تو و پدرت همواره برپاکننده آشوب بر علیه دین خدا بودید و می کوشیدید تا نور خدا را خاموش سازید و مردم را برای این عمل زشت جمع می کردید. پدرت در همین راه مُرد و تو در همین راه، جانشین او شدی. گواه سخنانم، آنانند که پیرامونت جمع شده اند و همواره باقی مانده های احزاب، رهبران نفاق و دشمنی با پیامبر خدا به تو پناهنده می شوند و گواه امام علی (علیه السّلام) با آن فضایل آشکار و سابقه کهن «دینداری»، یاران و اصحابی هستند که گرد او جمع شده اند ... .
وای برتو! چگونه خود را با علی (علیه السّلام) برابر می سازی با اینکه او وارث نبیّ خدا و وصیّ او و پدر فرزندان اوست؟ علی اوّلین پیرو و آخرین وداع کننده پیامبر خداست. همواره اسرار خود را با او در میان می گذاشت و از تمام کارهای خود، آگاهش می ساخت و تو دشمن او و فرزند دشمن او هستی... . بدانکه تو تنها با خدای خود نیرنگ می بازی و از مکر او در امان مانده ای و از نعمت لایزالش ناامید گشته ای. او در کمین توست.
معاویه که از نامه صریح محمّد بن ابی بکر، بسیار عصبانی گشته بود، جوابیّه ای نوشت که قسمت هایی از آن تقدیم می گردد:
از معاویه بن صخر به ننگ پدرش محمّد بن ابی بکر! درود بر فرمانبرداران خدا، نامه ات به من رسید ... در آن، برتری پسر ابی طالب و سابقه و خویشاوندی او با پیامبر خدا و یاری او در ترس و وحشت را آورده ای و ... . من و پدرت در حیات پیامبرمان، حق ابن ابی طالب را بر خود لازم می شمردیم. و برتری او بر خودمان را آشکار می دانستیم.
هنگامی که خدا پیامبرش را طلبید و وعده خود درباره او را عملی ساخت و دین او را پیروز و با حجّت استوار ساخت، جانش را گرفت. پدرت و فاروق {عمر} اولین کسانی بودند که حقّ او را ربودند و با او مخالفت کردند و با هم در این راه {غصب خلافت} هماهنگ شده و سپس علی را به بیعت خود فراخواندند. او کندی و پا به پا کرد. پس نقشه ها بر علیه او کشیدند و تصمیم گرفتند، رنجی بزرگ به او برسانند ... .
ای پسر ابوبکر! ... پدرت زمینه را فراهم کرد و پادشاهی خود را پایه گذاری کرد و به اوج رساند. اگر عمل ما درست باشد، پدرت پیشگام آن بوده و اگر ستم و کجروی باشد، باز هم پدرت در این کار خودکامگی کرد و ما با او شریک هستیم؛ اگر پدرت آن عمل {غصب خلافت} را انجام نمی داد، ما با علی مخالفت نمی کردیم و همه فرمانبردار او می شدیم. پس ما عمل پدرت را دیدیم و راهش را ادامه دادیم. اگر منتقد هستی، ابتدا در پدرت انتقاد کن و الّا دست بردار! درود بر توبه کننده و پشیمان از گمراهی.
24 صفر المظفر/ مخالفت منافقین با وصیت نوشتن پیامبر/ سال 11 هجری قمری
· رزیة یوم الخمیس
شهادت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در روز دوشنبه اتفاق افتاد، در روز پنج شنبه قبل از شهادت عده ای از نزدیکان و اصحاب ایشان به عیادت آمدند، افرادی که برخی از آنان به دستور عمومی و مستقیم پیامبر به اردوگاه اسامه برای جنگ با رومیان گسیل شده بودند. این یک فرمان الهی و واجب عینی بود و وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تعلل مردم مدینه در انجام آن را مشاهده نمود، فرمود: «انفذوا بعث اسامة، لعن اللّه من تخلّف عنه»[7] و متخلفین را مشمول لعن و نفرین خداوند دانست. با این حال برخی نه تنها از این فرمان تخلف کردند، بلکه به عیادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم آمدند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با مشاهده چنین اتفاقی، در همان مجلس عیادت دستور دادند قلم و کاغذی برای ایشان آماده شود تا وصیت کنند؛ وصیتی که به سبب آن امت اسلام بعد از ایشان تا ابد از گمراهی نجات می یابند[8]. اما منافقین متخلف که در کنار بستر حضور داشتند، چون می دانستند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه چیزی را سبب هدایت و نجات می داند و برای کدام امر مهم می خواهد وصیت مکتوب بر جای بگذارد، جسارت[9] را به حد اعلی رساندند و با توهین به شخصیت اول عالم وجود که خدا در مورد او می فرماید: « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى[10]»، مانع از آوردن کاغذ و قلم و نگاشته شدن آن وصیت نجات بخش شدند.
اما متن آن وصیت چه بود؟ بر طبق روایات، رسول خدا پس از این واقعه به مسجد آمدند و آنچه را قرار بود مکتوب کنند، در خطبه ای برای مردم این چنین بیان فرمودند:
« أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ یَقُول: إِنَّ آخِرَ خُطْبَةٍ خَطَبَنَا بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ص لَخُطْبَةٌ خَطَبَنَا فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ خَرَجَ مُتَوَکِّئاً عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ مَیْمُونَةَ مَوْلَاتِهِ فَجَلَسَ عَلَى الْمِنْبَرِ ثُمَّ قَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ وَ سَکَتَ فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَانِ الثَّقَلَانِ فَغَضِبَ حَتَّى احْمَرَّ وَجْهُهُ ثُمَّ سَکَنَ وَ قَالَ مَا ذَکَرْتُهُمَا إِلَّا وَ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أُخْبِرَکُمْ- بِهِمَا وَ لَکِنْ رَبَوْتُ فَلَمْ أَسْتَطِعْ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِیَدِ اللَّهِ وَ طَرَفٌ بِأَیْدِیکُمْ تَعْمَلُونَ فِیهِ کَذَا وَ کَذَا أَلَا وَ هُوَ الْقُرْآنُ وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ أَهْلُ بَیْتِی ثُمَّ قَالَ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَأَقُولُ لَکُمْ هَذَا وَ رِجَالٌ فِی أَصْلَابِ أَهْلِ الشِّرْکِ أَرْجَى عِنْدِی مِنْ کَثِیرٍ مِنْکُمْ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَا یُحِبُّهُمْ عَبْدٌ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ نُوراً یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَتَّى یَرِدَ عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ لَا یُبْغِضُهُمْ عَبْدٌ إِلَّا احْتَجَبَ اللَّهُ عَنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَة»[11]
ابو سعید خدرى (از اصحاب رسول اکرم) گفت: آخرین خطبهاى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براى ما خواند خطبهاى بود که در همان مرضى که با آن از دنیا رفت براى ما ایراد فرمود، آن حضرت در حالى که بر دست علىّ بن ابى طالب و آزاد کردهاش میمونه تکیه کرده بود بیرون شد و بر منبر نشست، سپس فرمود: مردم! من در میان شما دو چیز گرانمایه بیادگار مىگذارم- و ساکت شد-، مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا این دو چیز گرانمایه چیست؟ حضرت چنان غضبناک شد که رنگ چهره مبارکش سرخ گردید، سپس خشمش فرو نشست و فرمود: من این را نگفتم جز اینکه مىخواستم شما را بدان خبر دهم لکن نفسم تنگ آمد و نتوانستم؛ یکى از آن دو ریسمانى است که یک طرفش بخداوند متّصل است و طرف دیگرش در دسترس شماست، شما در باره آن چنین و چنانمىکنید، بدانید که آن قرآن است، و دومین چیز گرانمایه اهل بیت منند. سپس فرمود: سوگند بخدا من این را به شما مىگویم امّا مردانى در اصلاب مشرکین هستند که امید من به آنان از امیدم به بسیارى از افراد شما بیشتر است. سپس فرمود: به خدا سوگند هیچ بندهاى آنان را دوست ندارد جز اینکه خداوند در روز قیامت نورى به وى ببخشد تا اینکه بر سر حوض کوثر بر من وارد شود، و هیچ بندهاى دشمنشان ندارد جز اینکه در روز قیامت خداوند (رحمت) خود را از وى در پوشد.
حجة الاسلام و المسلمین سید محمدتقی میرشفیعی؛ کارشناس ارشد امامت
[1] هلالى، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی؛ ج2 ؛ ص965 ؛ « أبان بن أبی عیّاش عن سلیم بن قیس الهلالی عن سلمان قال: لما ثقل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله دخلنا علیه فقال للناس: اخلوا لی عن أهل البیت. فقام الناس و قمت معهم، فقال: اقعد یا سلمان، إنک منا أهل البیت.»
[2] علل الشرائع، ج1، ص: 183؛ «و قد روی أن سلمان الفارسی کان محدثا فسئل الصادق ع عن ذلک و قیل له من کان یحدثه فقال رسول الله ص و أمیر المؤمنین و إنما صار محدثا دون غیره ممن کان یحدثانه لأنهما کانا یحدثانه بما لا یحتمله غیره من مخزون علم الله و مکنونه»
[3] طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی (للطوسی)، ص133
[4] این بانو، نخست، همسر "جعفر بن ابی طالب" بود. و پس از شهادت جعفر در جنگ موته، به عقد "ابوبکر بن ابی قحافه" درآمد. حاصل این ازدواج، محمد بن ابی بکر بود.( استیعاب، ج 3، ص 1366) اسماء بعد از مرگ ابوبکر، به عقد امیرالمومنین (علیهالسلام) درآمد که حاصل این ازدواج "یحیی بن علی بن ابی طالب" بود.( اسدالغابه، ج 4، ص 326)
[5] مستدرک سفینه البحار ج6ص294
[6] مروج الذهب، تاریخ مسعودی، ج 3 ص 12، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3 ص 189، جمهور الرسائل العرب، ج 1 ص 477.
[7] جوهرى بصرى، احمد بن عبد العزیز؛ السقیفة و فدک، ص: 74.
[8] این نقل تاریخی در بسیاری از کتب شیعه و اهل سنت آمده است تا جایی که سید بن طاووس رحمت الله علیه در کشف المحجة لثمرة المهجة، ص117می گوید: «فَإِنَّ الْبُخَارِیَّ وَ مسلم [مُسْلِماً] فِی صَحِیحَیْهِمَا، وَ کُلَّ مَنْ لَهُ صِدْقٌ وَ أَمَانَةٌ مِنْ رُوَاةِ الْمُسْلِمِینَ ذَکَرُوا بِلَا خِلَافٍ أَنَّ جَدَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ عِنْدَ وَفَاتِهِ: «ایتُونِی بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدِی أَبَداً» وَ أَنَّ عُمَرَ قَالَ فِی وَجْهِ جَدِّکَ الْمُعَظَّمِ وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهِ الْأَعْظَمِ وَ أَقْدَمَ عَلَى أَنْ قَالَ: إِنَّهُ لَیَهْجُرُ، أَیْ: لَیَهْذِی.
[9] طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، ص: 135
[10] نجم: 3 و 4
[11]مفید، محمد بن محمد، الأمالی (للمفید)، ؛ النص ؛ ص135.